گمراهی
تاحالا تنهایی رو تجربه کردی
این همه رنجی که دنیا بر سر ما می کند،غیر ما هرکه باشد ترک دنیا میکند. بارها گفتم که فردا ترک دنیا می کنم،چون به یاد خدا می افتم امروز و فردا می کنم. خستگی زیاد گاهی این خستگی باعث میشه ادم فقط ب سمت نوشتن برود و تمام درد ها رنج هایش را بگوید بلکه کمی ارام بشود
ذهن ما بهترین و در عین حال ترسناک بخش وجود ما ، جایی که تخیل در آن شکل میگیرد. تخیل به ما هدف میدهد ، هدف به ما انگیزه میدهد ، انگیزه به ما اراده میدهد و در نهایت اراده به ما قدرت انجام کار ها برای رسیدن به اهدافمان را میدهد ، که همه آنها با یک جرقه در ذهن ما ایجاد میشود. ارتباط بین ذهن ما و خود ما چیز بسیار عجیبی است ، در حالی که به نظر می رسد هیچ ارتباطی با هم ندارند این دو به طرز فوق العاده ای ارتباط محکمی با یکدیگر دارند که به ما یاد آوری میکند ، که افکار ما چه خوب و چه بد به طور مستقیم و غیر مستقیم بر ما و رفتار ما تاثیر میگذارند و در عین حال رفتار ما نیز بر افکار ما تاثیر میگذارد و برای همین همیشه باید تعادل را در بین افکار و رفتار نگه داشت و به آینده ای بهتر امید داشت. و تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن میسازد: ترس از باخت.
دلت میخواد خواهر بزرگ ترت را منفجر کنی؟ برادرت را چطور؟ دوست داری به یک ماجراجویی در جنگل بروی؟ آن هم با تحمل اخلاق های گند خواهر برادر نوجوانت.. به هر حال، قرار است خیلی خوش بگذرد! با خوردن ما شمالو و نوشابه، توی یه پنجشنبه ی ساکت و آروم، دور از پدر و مادر! آنی، بری و جنا به یک ماجراجویی در جنگل میروند!
باران... ترس، وحشت، غم، اندوه، جدایی و... باران معنی تمام این کلمات است... چرا باران را فقط با مهربانی یاد میکنند؟ وقتی در این داستان قرار نیست خبری از مهری باشد... این داستان، داستان انسان های زیادی است که درک میکنند و می دانند باران دو رو دارد: صلح و ویرانی
زندگی منم مثل هر نوجوون دیگه حوصله سر بره نه میدونم چی میخوام..نه میدونم کی هستم..نه میدونم قراره چی بشم.. قراره جوری که خانوادم میخوان بشم؟ یا جوری که خودم میخوام؟ شاید من فقط باید دوباره بچگی کنم..شاید زود بزرگ شدم.. فقط زمان میخوام تا بتونم زندگیمو هضم کنم
این کتاب به حالت ساده و کودکانه نوشته شده است اما هنوز هم معانی زیادی دارد! اگر از آن دسته از افراد هستید که با خواندن یک کتاب به گریه و یا قهقهه میوفتید پیشنهاد می کنم که این کتاب را نخوانید چونکه باعث میشود اهالی خانه فکر کنند دیوانه شده اید.. قسمتی از کتاب : خیلی آروم و با حالت پچ پچ کنان از خاله پرسیدم :میگماااا خاله شما هم آرزویی دارید؟ _آره عزیزم ،همه آرزویی دارند.. آرزوی من این بود که اقیانوس میبودم و تمااام ماهی ها و جلبک های رقصان با شور و شوق در من زندگی میکردند. دلم میخواست شور میبودم و همه مرا با همان شوری میپذیرفتن و یا حتی دوستم میداشتند!..
برشی از زندگی، وقتی گذر زمان و ثانیهها ما را نگران و مضطرب میکند گویی دیگر زمانی برایمان باقی نمانده است. با من همراه شو!
روایت پسری است با خانواده متوسط در سطح جامعه، که با سختی در دانشگاه درس میخواند و طی اتفاقاتی با دختری آشنا میشود. اما مشکلات زیادی برای او به وجود می آید. مشکلاتی اعم از مالی و خانوادگی.
اینکه حرف هایت را در خودت ریختی چه حسی دارد ؟ من هم مانند تو هستم :) ....... میشه نظر بدی ؟
در این دنیا اغلب دنبال آدمهایی هستیم که عین خودمان یا دلخواهمان باشند... اما آیا میشود؟