ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
آبان دخت 0 در حال تایپ

آبان دخت

۱ بهمن ۱۴۰۳

اسم این کتاب آبان دخت هست ولی داستان های کوتاه با ژانر های مختلف هست امیدوارم لذت ببرید Sarah Smith

0 0 0
شلاق خدایان 1 تمام شده

شلاق خدایان

۱ بهمن ۱۴۰۳

در جستجوی خوشبختی ...

0 2 437
مسافری از زندان 0 در حال تایپ

مسافری از زندان

۳۰ دی ۱۴۰۳

داستان قاتلی که نصف عمر خودشو مشغول آدم کشتن بوده ، اونقدر که چشمشو به روی همه زیبایی های جهان اطرافش بسته..وقتی حکمش اعدامه ، دیگه چرا باید از چیزی بترسه؟..اما سرنوشت ، سرسخت ترین ادما رو عوض میکنه.. (به زودی) امیدوارم از لحظات زندگیتون لذت ببرید.. با تشکر.

0 0
بعدها فهمیدم که... 2 تمام شده

بعدها فهمیدم که...

۳۰ دی ۱۴۰۳

+برای خداحافظی آماده‌ام. برای خداحافظی با دنیایی که متعلق به آن نیستم. برای خداحافظی با دنیایی که آدم‌هایش، هرچقدر هم که تلاش کنی تو را نمی‌پذیرند. با این حال؛ قبل از رفتن امشب، مثل همیشه پشت در اتاقشان در راهرو می‌نشینم. حتی اگر یک نفر به من لبخندی بزند... نه... حتی اگر یک نفر فقط من را ببیند و متوجه حضورم شود؛ می‌مانم... (احتمال داره به زودی پاکش کنم... نمی‌دونم...)

0 3 4.2 K
دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمیکند! 1 تمام شده

دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمیکند!

۲۶ دی ۱۴۰۳

دنیا هیچ وقت با تو مهربان نخواهد بود...!

2 4 851
تابستان فرهاد 3 در حال تایپ

تابستان فرهاد

۱۸ دی ۱۴۰۳

زمانی که خانواده فرانک برای انجام عمل جراحی مادربزرگ به تهران می‌روند، فرانک مجبور می‌شود حداقل برای یک هفته در خانه با طوطی‌اش، جیله و آرشیو نیمه‌کاره مستندهایش تنها بماند. از وقتی هم که فهمیده دوست صمیمی‌اش، ماه‌طلعت مسیرش را از او جدا کرده و راهی هنرستان شده، مطمئن می‌شود که باید تا آخر دبیرستان روی پاهای خودش بایستد و سخت‌ترین سال‌های مدرسه را بگذراند. اما فرانک فکرش را هم نمی‌کند که در اوج تنهایی‌اش، آن هم وسط ظهر، غریبه‌ای در خانه را بزند؛ غریبه‌ای که انگار به عمرش ریش‌هایش را اصلاح نکرده و زیر چشمانش گود افتاده و مهم‌تر از همه، فامیلی‌اش با فرانک یکی است.

1 1 4.5 K
دوماه مانده تا... 2 تمام شده

دوماه مانده تا...

۱۷ دی ۱۴۰۳

در تمام مدت دوستیمان، ندیده بودم آن طور گریه کند. هر آن منتظر بودم از شدت ناراحتی از حال برود. التماسش می‌کردم آرام باشد. فقط دوکلمه را تکرار می‌کرد: دو ماه... دو ماه... و دوباره مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. با چند لیوان آب و چیز شیرینی که به یاد نمی‌آورم چه بود آرام گرفت. خیلی آرام گرفت. برای چند لحظه جیک نزد. حتی نفس هم نکشید. خیره شده بود به دیوار...

0 15 1 K
غیرمعمولی‌ترین معمولی دنیا 2 تمام شده

غیرمعمولی‌ترین معمولی دنیا

۱۶ دی ۱۴۰۳

...کوچیک بودم. خیلییی کوچیک! اونقدری که هر حرفی مامانم بهم می‌زد رو به سادگی باور می‌کردم. مثلا بهم می‌گفت اگه کارهای بد بکنم خدا سنگم می‌کنه! کوچیک بودم. خیلییی کوچیک؛ ولی کاملا یادم میاد. یادم میاد که چطور با گریه به مامانم گفتم:«ماماااان! توروخدا به خدا بگو لیان دیگه دروغ نمی‌گه... قول می‌دم مامان! قول می‌دم دیگه وقتی تو نیستی یواشکی نرم توی کوچه بازی کنم... توروخدا بهش بگو اشتباه کردم...» یادم میاد که مامان بیست دقیقه تموم سعی کرد آرومم کنه. یادم میاد که چطور ترسیده بود و سعی می‌کرد ازم حرف بکشه و بفهمه چی منو اینقدر ترسونده! یادم میاد که وقتی بهش گفتم خدا داره سنگم می‌کنه چطور اول با قیافه گنگ نگاهم کرد؛ بعد به سادگی من خندید؛ گفت که همه اون چیزها رو الکی گفته و بغلم کرد. اما وقتی از درد جیغ کشیدم خنده‌ش قطع شد و ازم فاصله گرفت. یادم میاد که که چطور وحشت کرد ولی سعی کرد ترسش رو پنهان کنه؛ وقتی که متوجه شد من واقعا نمی‌تونم گردنم رو به چپ و راست بچرخونم؛ انگار که توی یه قالب یخ گیر کرده باشه! وقتی که؛ اون برجستگی‌های عجیب رو پشت گردنم دید و... در این قسمت از ویژه‌نامه صوتی فاژپلاس؛ روایت دختری مبتلا به FOP را می‌شنوید که برای امرار معاش، در عجیب‌ترین و مخوف‌ترین بوتیک شهر کار می‌کند. اما نه به‌عنوان فروشنده یا حسابدار؛ بلکه به‌عنوان بهترین مدل مانکن انسانیِ آنجا! لیان؛ دختری معمولی است که شاید استعداد درخشانی در بازیگری نداشته باشد، اما دست کم؛ روز به روز به مانکن‌ها و مجسمه‌ها شبیه‌تر می‌شود...

0 11 5.3 K
آلیس گمشده در آلبروبلو 1 تمام شده

آلیس گمشده در آلبروبلو

۱۵ دی ۱۴۰۳

صدای زنگ یتیم خانه مگنت به صدا در می آید . آقای والس با دوچرخه خود نامه های یتیم خانه را به سرپرست می دهد.

0 0 1 K
طرد شده 0 در حال تایپ

طرد شده

۲ دی ۱۴۰۳

تا الان شده برای حس زنده بودن تا مردن بری ؟

0 0 0
سایه های امید 1 در حال تایپ

سایه های امید

۶ آذر ۱۴۰۳

در روزنه های امید یهودیان برای نجات.....

0 0 198
سایه های ادریا 5 در حال تایپ

سایه های ادریا

۲۰ آبان ۱۴۰۳

پرچم ها سقوط کردند. سربازها کشته شدند و اراده مردم ادریا شکسته شد. گسترش قلمرو امپراطوری ساتاناتزا با مرگ آزادی و استقلال ادریایی ها رقم خورد. نخستین موج مبارزان آزادی توسط گرگ بی رحم و ترسناک ساتاناتزایی مهار شد. ترس بر ادریا حاکم شده و رویایی آزادی به خیالی تیره و تار بدل گشت. حال با گذشت سال ها نسل جدیدی پرچم ادریا را در دست گرفته و برای به دست آوردن آزادی از دست رفته خود دوباره قیام کرده و بار دیگر دربرابر ساتاناتزا و لشکر سربازان و مهره های ترسناکش ایستاداند. جنگ در سایه ها دوباره آغاز شده است. آزادی و یا سقوط همیشگی ادریا در این جنگ و توسط قهرمانانش، نوشته خواهد شد.

1 13 14.4 K
زندگی 3 در حال تایپ

زندگی

۱۷ مهر ۱۴۰۳

مفهوم زندگی!مفهوم دین هایمان!مفهوم این خلقت.

0 0 8.1 K
دغدغه های مادربزرگ 11 تمام شده

دغدغه های مادربزرگ

۱۶ مهر ۱۴۰۳

شرح حال دختر نوجوانی که چند روزی پیش مادربزرگش می ماند و شخصیت و دغدغه های او را از نزدیک می بیند

0 0 28.2 K
همان پروانه‌ی توی ظرف مربا... 10 در حال تایپ

همان پروانه‌ی توی ظرف مربا...

۲۱ شهریور ۱۴۰۳

(نظرتون راجع به قسمت «تقصیر باران نیست» برام خیلی مهمه، ممنون می‌شم برام بنویسین.) می‌گن زندگی ما اوتیستیک‌ها، شبیه به زندگی پروانه‌ایه، که توی شیشه مربا گیر افتاده باشه. دلش می‌خواد جلو بره و با بقیه پروانه‌ها پرواز کنه. باهاشون ارتباط بگیره، بازی کنه، توانایی‌ها و زیبایی خودش رو بهشون نشون بده... اما... نمی‌تونه. چون شیشه‌ی مربا جلوش رو می‌گیره. دوست داریم با بقیه ارتباط بگیریم؛ اکثرا توانایی‌هایی داریم که دوست داریم ازشون بهره ببریم و مثل همه‌ی آدم‌ها، دوست داریم از زندگی اجتماعی لذت ببریم. اما خب... اوتیسم، شیشه مربای ماست که ما رو توی خودش زندونی کرده. به عنوان یک دختر با اوتیسم خفیف یا همون سندروم آسپرگر، دوست دارم که برخی خاطراتم رو اینجا آپلود کنم. اگه سوالی درباره اوتیسم داشتین داخل کامنت‌ها بپرسین، با کمال میل جواب می‌دم.

5 17 11.7 K
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.