نفسی که در بلور کریستالی زندانی شده، در حقیقت **روح جادوگری** است که قرنها پیش با آزمایشی خطرناک، اشک ستارهها را به بلور نفرین تبدیل کرد. این نفس، نه تنها منشأ چسبندگی گلِیدی گلید است، بلکه نمادِ رنج ابدی و اشتباهی است که هرگز جبران نشد.
جادوگری به نام **آزوراث**، در جستجوی جاودانگی، اشک ستارهها را از معبد نگهبانان کهن دزدید.
هنگام تبدیل اشکها به بلور، انرژی آن چنان خروشان شد که بدن او را نابود کرد و روحش را در بلور به دام انداخت.
نفس او در بلور، تبدیل به **منبع انرژی نفرین** شد که همه چیز را به هم میچسباند.
نفس آزوراث همچون نگهبان خشمگینی بلور را کنترل میکرد و هر کس را که میخواست آن را نابود کند، نابود میساخت.
نفس محبوس، هر بار که بلور آسیب میبیند، انرژی نفرین را به بیرون میپاشاند تا موجودات جدیدی خلق کند.
اگر بلور توسط میلو شکسته شود، نفس آزوراث آزاد میشود، اما نه به شکل یک روح آرام...
آزوراث به صورت **سایهای سمی** در سراسر گلِیدی گلید پخش میشود و به موجودات و طبیعت نفوذ میکند.
او حالا میخواهد با استفاده از انرژی باقیمانده در خال میلو، دوباره تجسم یابد و انتقام بگیرد.
میلو در خوابهایش صدای آزوراث را میشنود که او را به سمت بلور میکشاند.
هر بار که نفس آزوراث فعال میشود، طوفانهای چسبنده سراسر گلِیدی گلید را فرا میگیرد.
تکههای بلور در جنگل به موجوداتی کوچک و خطرناک تبدیل میشوند که از دستورات آزوراث پیروی میکنند.
** صلح یا نابودی؟**
برای آرام کردن نفس آزوراث، میلو و لوکس باید:
۱. **خاطرات گمشدهی او** را در آینههای گلِیدی گلید بیابند تا ریشهی خشمش را بفهمند.
۲. **تکههای بلور** پراکنده در سرزمین را جمع کنند تا انرژی او را پراکنده سازند.
۳. **قربانی داوطلبانه** ارائه دهند—مثلاً بخشی از انرژی خال میلو—تا آزوراث را برای همیشه به خواب ابدی بفرستند.
آزوراث نماد انسانی است که برای قدرت، تعادل جهان را به خطر میاندازد.
بلور، هم زندان اوست و هم سلاحش... شبیه به دوزخی که خود ساخته.
حتی نفس محبوس نیز میتواند با درک و بخشش آرام گیرد، اما آیا میلو و لوکس این راه را انتخاب میکنند؟
وقتی میلو و آزوراث باهم رو در رو شدند و میلو بر آزوراث پیروز شد
و داشت به این فکر می کرد که با او صلح کند یا اورا نابود کند و سیاهی و پلیدی او را که بر این سرزمین سایه افکنده بود برای همیشه از بین ببرد
آزوراث گفت : «تو فکر میکنی من شیطانی هستم که می خواهم همه چیز را نابود کنم... ولی من فقط انسانی بودم که اشتباه کردم. حالا انتخاب با توست: مرا ببخش یا نابود کن.»*
میلو، با خال درخشان روی بازو، به لوکس نگاه میکند:
*«هر دوی ما اشتباه کردیم... شاید حالا وقت جبران باشه.»*
آیا نفس محبوس آرام میگیرد یا جهان را به تاریکی میکشاند؟**