میلو در سرزمین بلورهای چسبان : ** سکوتِ ساعت‌شنی**  

نویسنده: kashki656896

پس از نصب پرچمِ رنگین‌کمان، روستا برای مدتی در آرامشِ بی‌نظیری فرو رفت. اما این آرامش، مانند **سکوت قبل از طوفان** بود. یک شب، میلو متوجه شد برخی از روستاییان شروع به **فراموشی** کرده‌اند: کودکان نام والدین شان را به خاطر نمی‌آوردند، و بزرگان خاطرات مهم زندگی شان را گم کرده بودند. حتی لوکس هم نام اصلی خودش، "لیرا"، را فراموش کرده بود!  
میلو به بازویش نگاه کرد. خال رنگین‌کمانی حالا به شکل **ساعت‌شنی** درآمده بود که شن‌های درونش به آرامی از بالا به پایین می‌ریخت. اما یک چیز عجیب بود: **شن‌ها سیاه و سفید بودند** و هرچه می‌گذشت، سرعت ریزشان بیشتر می‌شد.  
 **کشف راز ساعت‌شنی**  
میلو و لوکس به **غارِ نگهبانان کهن** بازگشتند. روی دیوار، نقاشی‌ای جدید ظاهر شده بود: نگهبانی با ساعت‌شنی روی سینه، در حالی که دستانش را به سوی ستاره‌ها دراز کرده بود. زیر نقاشی نوشته بود:  
*«وقتی زمان از حرکت بایستد، خاطرات محو می‌شوند… تنها صدای سکوت میماند.»*  
سایهرَوی، که حالا به شکل پرنده‌ای از نور درآمده بود، هشدار داد:  
*«ساعت‌ شنی تو داره زمان رو میخوره… باید قبل از تموم شدن شن‌ها، ریشه‌اش رو پیدا کنی!»*  
 **سفر به درون ساعت‌شنی**  
میلو دستش را روی خال ساعت‌شنی گذاشت و ناگهان به **دنیای بین زمان‌ها** پرتاب شد.
 اینجا همه چیز ایستاده بود: قطرات باران در هوا معلق، پرنده‌ها نیمه‌پرواز، و مردم روستا مثل مجسمه‌های یخ زده. تنها چیزی که حرکت می‌کرد، **سایه‌ای** بود با چهره‌ای آشنا…  
سایه نزدیک شد: صورت میلو را داشت، اما چشمانش خالی و دهانش بی‌صدا فریاد می‌زد. لوکس که همراه میلو بود، وحشت زده پرسید: «این چیه؟»  
میلو پاسخ داد: «این منم… اگه زمان متوقف بشه!»  
**رویارویی با نگهبان زمان** 
 
سایه، میلو را به **برج ساعت** هدایت کرد—سازه‌ای عظیم با چرخ‌دنده‌هایی از جنس ستاره. در بالای برج، موجودی با لباس کهنه و صورت پوشیده از شن ایستاده بود: **نگهبان زمان**، کسی که ساعتِ جهان را کنترل می‌کرد.  
نگهبان غرّید: *«زمان رو به بازی گرفتی… حالا باید تاوانش رو بدی!»*  
او ساعت‌شنی غول‌پیکری را چرخاند و شن‌های سیاه و سفید به سمت میلو و لوکس حمله ور شدند. هر شنِ سیاه، خاطراتی را می‌دزدید، و هر شنِ سفید، زمان را به عقب برمی‌گرداند.  
**بازی با زمان**  
میلو برای زنده ماندن مجبور شد از قدرت ساعت‌شنی روی بازویش استفاده کند:  
- **شن‌های سفید**: او را به گذشته پرتاب می‌کردند، جایی که باید اشتباهاتش را تکرار می‌کرد.  
- **شن‌های سیاه**: آینده‌ای را نشان می‌دادند که گلِیدی گلید در تاریکی مطلق محو شده بود.  
در یکی از سفرها، میلو خود را در روزی دید که برای اولین بار وارد گلِیدی گلید شد. آزوراث (نفس محبوس) به او گفت: *«تو می‌تونی همه چیز رو عوض کنی… همین جا بمون و از درد فرار کن!»*  
اما میلو مقاومت کرد و به زمان حال بازگشت.  
 **راز نگهبان زمان: زخم کهنه**  
لوکس متوجه شد نگهبان زمان در واقع **پدربزرگ میلو** است که قرن‌ها پیش برای نجات روستا، خود را قربانی کرده و به نگهبان زمان تبدیل شده بود. صورتش زیر شن‌ها پنهان بود، اما چشم‌هایش هنوز مهربانیِ گذشته را داشت.  
میلو فریاد زد: «پدربزرگ! منو میشناسی؟»  
نگهبان زمان لرزید: *«زمان… زمان همهچیز رو میخوره. حتی عشق رو.»*  
 **قربانی نهایی: بازگرداندن تعادل**  
میلو فهمید تنها راه بازگرداندن زمان، **پر کردن ساعت‌شنی با خاطرات واقعی** است. او و لوکس دستانشان را به هم گره زدند و:  
- **خاطرات شیرین**: تولد میلو، روز ملاقات با لوکس، و پیروزی بر ستاره‌خوار.  
- **خاطرات تلخ**: مرگ پدربزرگ، شکستن بلور، و اشک‌های گولم.  
خاطرات به شکل نورهایی رنگین به ساعت‌شنی ریختند و شن‌های سیاه و سفید را به **شن‌های طلایی** تبدیل کردند. نگهبان زمان (پدربزرگ) آزاد شد و صورتش از زیر شن‌ها نمایان گردید.  
**پایان فصل: آغازی نو**  
نگهبان زمان ساعت را به میلو داد: *«حالا این توئی که باید زمان رو نگه داری… اما یادت باشه، زمان با عشق می گذره، نه با ترس!»*  
میلو ساعت را به گردن آویخت و به روستا بازگشت. مردم خاطراتشان را بازیافته بودند، اما این بار **قدرت انتخاب** داشتند: می‌توانستند خاطرات تلخ را پاک کنند یا آنها را بپذیرند.  
لوکس پرسید: «چیکار میکنی با ساعت؟»  
میلو تبسمی زد: «میزارمش تو میدون روستا… تا همه بدونن زمان مال همه‌ست، نه فقط من!»  
از دور، صدای پدربزرگش شنیده شد:  
*«تکاملِ یک افسانه، با پذیرش گذشته آغاز میشه…»*  
**پیام فصل:**  
**زمان نه دشمن است، نه دوست… تنها آموزگاری است که به ما می‌آموزد چگونه با خاطراتمان زندگی کنیم.**  
و اینگونه، گلِیدی گلید آموخت که **گذشته، حال، و آینده، رشته‌های یک پارچه‌اند** که تنها با پذیرش می‌توانند زیبا بافته شوند. ⏳✨
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.