میلو در سرزمین بلورهای چسبان : « راز تبدیل شدن لوکس به انسان »

نویسنده: kashki656896

  
پس از نابودی بلور کریستالی، لوکس به شکل انسانی بازگشت، اما این تغییر موقتی بود و هربار استفاده از قدرت هایش، او را به شکل روباه برمی گرداند. راز این دگرگونی در **خاطرات گمشده ی لوکس** و پیوند عمیقش با نفرینِ اولیه نهفته بود.
---
 **جادوگری به نام لیرا**  
سال‌ها پیش، لوکس با نام اصلی **لیرا**، جادوگری جوان و بلندپرواز در دربار پادشاهی باستانی بود. او که شیفته ی دانش «پیوند جهان‌ها» بود، به دنبال کشف منبع انرژیی به نام **اشک ستاره‌ها** رفت—مایعی افسانه‌ای که می‌توانست مرز بین دنیاها را محو کند. اما آزمایشش فاجعه آفرید: اشک ستاره‌ها به **بلور کریستالی** تبدیل شد و هر چیزی را که لمس می‌کرد، به خود می‌چسباند. پادشاه، لیرا را به عنوان مجازات، با طلسمی قدیمی به شکل روباه درآورد و او را به گلیدی گلید تبعید کرد. 
شرط آزادی اش این بود: «تنها زمانی انسان خواهی شد که بلور را نه با نیرو، بلکه با فداکاری نابود کنی.»
 هنگام نابودی بلور، میلو به جای استفاده از خشونت، **اشک های رهایی کننده ی گولم** را به کار برد. این همان «فداکاری» مورد نیاز برای شکستن طلسم بود.  
انرژی بلورِ در حال مرگ، آخرین بخش از **اشک ستاره‌ها** را آزاد کرد و لوکس را موقتاً به شکل انسانی بازگرداند.  
- اما طلسم کامل نشد، چون لوکس هنوز **خاطرات انسان بودنش** را به طور کامل بازنیافته بود.  
گردنبندی نقره ای که لوکس همیشه به گردن دارد. داخل آن تصویر کوچکی از خودش در شکل انسانی حک شده، اما نصفه‌کاره باقی مانده.  
خال میلو ردِ انرژی اشک ستاره‌هاست که از طریق تماس با لوکس به میلو منتقل شد. این خال، پیوندی ناخواسته بین آنها ایجاد کرده است.  
هر بار لوکس به شکل انسان درمی‌آید، مه غلیظی دورش جمع می‌شود، انگار دنیا نمی‌خواهد هویت واقعی‌اش فاش شود.  
---
 ** کشف حقیقت**  
در غاری پنهان در عمق جنگل، میلو و لوکس به **اتاق آیینه‌های شکسته** رسیدند—جایی که لوکس سال‌ها قبل اشک ستاره‌ها را کشف کرده بود. روی دیوار، نقاشی‌هایی باستانی دیده می‌شد:  
- جادوگری با موهای نقره ای در حال ریختن مایعی درخشان به جامی سنگی.  
- موجوداتی که از جام بیرون می‌آیند و به هم می‌چسبند.  
- گروهی از جادوگران که گردنبندی بر گردن جادوگر می‌اندازند و او را به شکل روباه درمی‌آورند.  
لوکس دستش را لرزان روی نقاشی کشید: «این منم… اینجا همه چیز شروع شد.»  
ناگهان، آیینه‌ها شروع به بازتاب خاطرات کردند: **لیرا** در حال فرار از دست نگهبانان، بلور را در دستانش فشرده بود و اشک می‌ریخت. صدایش از آیینه بیرون آمد: *«ببخشید… نمی‌دانستم… نمی‌دانستم!»*  
 هر بار لوکس از قدرت های جادویی اش استفاده می‌کند، بدنش بین شکل انسان و روباه ناپایدار می‌شود.  
خاطراتش مانند پازلی گمشده است:
 تنها تصاویر پراکنده از خانواده‌اش و شهری که روزی در آن زندگی می‌کرد را به یاد می‌آورد.  
 باقیمانده‌های انرژی بلور، لوکس را تعقیب می‌کنند و سعی دارند او را به شکل روباه برای همیشه قفل کنند.  
 
لوکس برای تبدیل کامل به انسان باید:  
۱. **گردنبند طلسم** را با اشک ستاره‌های خالص باز کند.  
۲. **خاطرات گمشده** را در آیینه‌های گلیدی گلید جمع‌آوری کند.  
۳. **بخشش پادشاه مرده** را بگیرد—نفسی که در بلور محبوس شده است.  
میلو قول داده او را در این سفر همراهی کند، اما لوکس می‌ترسد این مأموریت، میلو را برای همیشه به نفرین دوباره‌ی بلور گره بزند…
 
میلو گردنبند لوکس را در دست گرفت: «این قفل… شکلش شبیه خال منه.»  
لوکس تبسمی تلخ زد: «نه اتفاقی نیست. اون شب که بلور رو شکستیم، یه ذره از اشک ستاره‌ها تو رگات رفت. تو حالا بخشی از این قصه‌ی لعنتی شدی.»  
میلو گردنبند را محکم فشرد: «پس باید تمومش کنیم… با هم.»  
**این راز، دریچه‌ای به گذشته‌ی تاریک گلیدی گلید و داستان اصلیِ نفرین است.**  
آیا میلو و لوکس می‌توانند اشتباهات گذشته را جبران کنند؟ یا اینبار، گلیدی گلید برای همیشه آنها را در خود خواهد بلعید؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.