هههه
جعططجلخّآّمّکّّومبیآیحآنق
جنگ بر کمین امپراتوری است و کسی ، از همه جا بیخبر ناجی امپراتوری
اگر دو نفر از هم جدا شوند. فقط خودشان صدمه میخورند؟ یا...درواقع در کنار حس غم شادی بیکرانی دارند؟ ممکن است به چند نفر دیگر صدمه بزنند؟ داستان زندگی دختر بچه ای که بعد از مرگش تصمیم گرفته سفره دلش را باز کند...امل دیر شده فقط من و تو حرف هایش را میشنویم.
داستان، داستان جوانکی یهودی است که در روز مصلوب شدن فردی که پنداشته میشود عیسی پسر مریم است در قدس الاقداس قدم میگذارد.
قتل هایی در حال وقوع است اما این بار با این تفاوت که این قاتل ها راهنما دارند ، کسی برایشان نوشته است که چطور بکشند ، کسی برایشان چگونه قاتل شدن را نوشته است و حالا کسی باید جلوی این قاتل های سازمان دهی شده را بگیرد که خودش قوانین را نوشته است .
خلاصه داستان ؛ درباره ی گروه ستاره ها هست و از طرفی دختری مهربان به اسم نفس که رویا ها و آرزوهای محال زیادی دارد اما... روبرو شدن دختر داستان با گروه ستاره ها اتفاقهای پر از احساس رو میسازد که خواندنش خالی از لطف نیست
اینجا میخوام از بچگیم و داستانایی که داشتم بگم وبیشتر از نوجونیم که الان توشم خلاصه از عشق ناکامم تا دوستام و از کودکیم تا زنده موندم و شماره دادن های دوران نوجونیو خلاصه بریم سراغ داستان ولی بعضی اسم ها رو عوض میکنم چون شاید اون فرد دلش نخواد بدونن کیه....
مردی از تبار جادوگران تنها تر از ماه در آسمان غبار آلود دختری از سازمانی مخوف با گذشته ایی پنهان آیا آینده ایی وجود دارد ؟ یا فقط وهم و خیال از ترس است ؟ نمیدانم شاید کمی از هردو
فک کنم باز تقصیر منه،اما من این بار زندگی یه ادمو خراب کردم.شاید اگر از اول باش دوست نمیشدم الان اینطوری نمیشد ولی ...