دلنوشته
مقدمه: در این زندگی من پر بودم از دریغ شدنهایی که حسرت بر دلم میگذاشت، در این زندگی من پر بودم از بغضهایی که گاه و بیگاه میشکست. پشت این لبخند دروغین روح مردهام را دفن کردم آنچه تو از من دیدهای سکانسی از سینمای ظاهرم بود!
مقدمه: در این زندگی من پر بودم از دریغ شدنهایی که حسرت بر دلم میگذاشت، در این زندگی من پر بودم از بغضهایی که گاه و بیگاه میشکست. پشت این لبخند دروغین روح مردهام را دفن کردم آنچه تو از من دیدهای سکانسی از سینمای ظاهرم بود!
رمان فصل زرد عشق رمانی با ژانر عاشقانه است. رمان فصل زردعشق روایت زندگی دختری به اسم ترمه است که تحت الشعاع یک رقابت تلخ قرار می گیرد و با ظلمی که در حقش می شود مسیر زندگی اش تغییر می کند.این رمان در سه زمان سال 1۳۵۷ ، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ روایت میشود که زندگی خاندان ماهان را در بر می گیرد و اتفاقات مختلف ، شخصیت های رمان را درگیر میکند.
دلم اونقدر شکسته و خسته س که میخوام گوشه ی پشت به دنیا زانوهام رو بغل کنم و بگم خدایا من دیگه بازی نمیکنم... . . .
نمیپرسم، چون مطمئنم کلمه نفرین رو شنیدین نفرین یا دامن یه آدم رو میگره یا خونه این از اوناس که دامن آدم میگیره منتهی با خودکار آبی با داستان بهتون خوشبگذره و مواظب نفرین خودکار آبی باشید
اُفِلیا پیشگوی ممنوعه با جادوی سیاه خود کتابی خلق کرد که هراتفاق، دعا، نفرین، داستان و افسانه ای که در آن می نوشت به حقیقت می پیوست. از آنجایی که جادوی سیاه او غیرقانونی و ممنوعه بود به سیاهچال افتاد ولی تصمیم گرفت برای کتاب قدرتمندی که خلق کرده است وارثان شایسته ای را برگزیند. دویست سال بعد قلعه ای برای محافظت از کتاب ساخته شد و به بهانه صلح بین خون آشام ها و آدم ها، تبدیل به یک مدرسه جادویی به نام زایناگو شد. حالا کتاب درخطر است و با به دنیا آمدن وارثین آن زایناگو وقایع تازه ای به خود می بیند...
تا حالا شده بخوای جاودان عمر کنی یا به عبارتی یه عمر "بی پایان" داشته باشی؟ این کتابو بخون تا نظرت عوض شه! در مورد یه نویسنده است که هیچ وقت نمی تونه داستاناش رو تموم کنه، یا به عبارتی داستاناش "بی پایان"نند! این دختر انقدر سرش تو داستاناشه که توجه چندانی به زندگی ش نمی کنه. افرادی از خانواده اش به آسمون میرن و افراد جدیدی به زمین می آن. متوجه هیچ کدوم نمی شه و اگر ام میشه توجهی نمی کنه...تا اینکه یه روز به خودش می آد و می بینه تنهاست، داره تولد 125 سالگی ش رو جشن می گیره و مثل یک دختر جوون 23 ساله،سالم و سر پاست! کلا بی خیال خانوده اش می شه و کلیییییییی خوشحال می شه! اولش می گه:«آخ جون! من می تونم تا آخر این دنیا زندگی کنم! می تونم هر کاری بکنم! و اِل و بِل و بِل! ولی کم کم از این زندگی "بی پایان" خسته می شه و حالا دنبال راهی تا به زندگی ش پایان بده...!
مایک پسری 12 ساله است که بر روی تختش دراز کشیده و مشغول کتاب خواندن است که ناگهان خواهرش داخل اتاق می آید و...
مردی بعد از چندسال از کما بلند میشه اما یادش نمیاد کی هست و به دنبال این پاسخ میرود اما او واقعا کیست؟
تا حالا شده آش نخورده و دهن سوخته با مقیاس خیلی بزرگ در حد قتل بشید ؟؟
مهشید مسیر پرپیچ و خمی را در زندگی خود تجربه میکند
در این مرحله خیلی چیز ها قفل است و کلیدش بین دسته کلیدِ شلوغم گمشده است...اما کلید این یکی را خودم گمکرده ام.
مهشید مسیر های پرپیچ خمی را در زندگی خود تجربه میکند