لوکا۲:پروانه ای درون چشمان لوکا
این داستان درباره پسرکی به اسم "لوکا"ست از روزی که چشم به دنیا باز کرد ...نه از روزی،که بدنیا اومد نتونست چشم به دنیا باز کنه متاسفانه لوکا تنها پسر "خانواده مگ " کور متولد شد بود!
این داستان درباره پسرکی به اسم "لوکا"ست از روزی که چشم به دنیا باز کرد ...نه از روزی،که بدنیا اومد نتونست چشم به دنیا باز کنه متاسفانه لوکا تنها پسر "خانواده مگ " کور متولد شد بود!
خیلی وقت هست که یاد گرفتم وقتی کسی خیلی خوب است حتما یک نقشهی پلیدی دارد...
داستان کوتاه چند قسمتی پرش (شیرجه) زندگی برای من مث یک شیرجست شیرجه توی استخر کم عمق هرچقدرم شیرجه بی نقصی ارائه بدم تهش قراره با مخ بخورم کف استخر ولی من اینجام که بپرم ...
جنازه ی مَردی که چاقوی دسته طلایی درون شکمش است روی زمین است. مامور پلیس مهربان به جنازه خیره شده که مامور پلیس سنگدل به همراه پسر جوونی که دستانش با دستبند بسته شده وارد خانه میشود.
قاتل مخصوص ملکه ی کشور هالاداس، بعد از انجام ماموریتی به دستور ملکه، از طرف شاهدخت با خبر میشود که مرتکب خطای بزرگ و برگشتناپذیری شده که باید برای مقابله با عواقبش، خودش را به دل خطر بیاندازد و حتی به شخص ملکه هم خیانت کند... .
"خنزرپنزرهایی که گاهی اوقات ذهنمو میجوعه!" _هر فصل یه یکی از نوشته های تاریکمه. _و آره ممنون میشم نظر بدین :>!.
همانطور که به طرف آشپزخانه میرفتم، گفتم:« به نظر من، دنیا هنوز هم جای زندگیه» صدایش را کمی بلند تر کرد تا بشنوم:«منظورت زنده بودنه؟» _«زنده بودن هم بخش اصلی زندگیه»