والتر دوست جدیدم است. دیروز با او آشنا شدم. موقعی که من و جک داشتیم روی ساخت یکی از غرفه ها کار میکردیم، او آمد تا به ما کمک کند. من هم سر صحبت را با او باز کردم و به این صورت با هم آشنا شدیم. فردا شب، هالووین است و ما هم تقریبا به پایان کار ساخت غرفه ها نزدیک هستیم. فقط باید غرفه ها را تزیین کنیم. هر کدام از ما، کار تزیین یکی از غرفه ها را بر عهده گرفتیم. فردا آن روز، کار تزیین غرفه ها را هم تمام کردیم. به خانه رفتیم تا کمی استراحت کنیم. قرار بود شب هیجان انگیزی بشود. لباس هایی که برای شب هالووین کنار گذاشته بودم را مرتب کردم. اسم آن را گذاشته بودم لباس ماجراجویی. ترتیب شان به این شکل بود: یک شلوار لی آبی رنگ، یک تیشرت سفید، بر روی آن یک پیراهن چهارخانه آبی رنگ که آستین های آن بالا زده شده و دکمه های آن باز هستند، یک جوراب مشکی و یک جفت کفش آل استار. این لباس حس خیلی خوبی به من میدهد. گویی آماده یک ماجراجویی عجیب و ترسناک هستم. پیراهنم را اتو کردم و کفشم را با یک پارچه مرطوب تمیز کردم. سپس به اتاق رفتم که خواب کوتاهی داشته باشم. نمیخواستم آن شب خسته باشم. قرار بود کلی خوش بگذرانیم......و بترسیم!