مه در جنگل ریون وود: بخش اول

نویسنده: DreamWalker866

۱۰

چه کسی در را باز کرد؟

  نزدیک بود داد بزنم. برگشتم و جک را دیدم.
- ببخشید ترسوندمت!
- اشکالی نداره. راستی! یه چیز جالب هست که حتما باید برات تعریف کنم.
ماجرای خواب دیدنم را تعریف کردم. برایش جالب بود. گفت که خودش هم بعضی اوقات چنین خواب هایی می بیند اما به آنها توجه نمی کند. من هم تصمیم گرفتم که به آنها توجه نکنم.
  شب شد. پدر و مادر جک زودتر از ما خوابیدند. ما به این دلیل بیدار ماندیم که فیلمی ببینیم. ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که فیلم تمام شد. مسواک زدیم و به اتاق رفتیم. خوابمان نمی آمد. با هم شروع به صحبت کردیم. بعد از چند دقیقه صحبت، تشنه ام شد. رفتم طبقه پایین که یک لیوان آب بخورم. آب را خوردم و خواستم که به اتاق برگردم اما احساس کردم چیزی در تاریکی حرکت کرد. کمی به اطراف نگاه کردم. چیزی ندیدم. کمی بعد، صدایی پایی را شنیدم. کسی داشت از پله ها بالا میرفت. داشتم به سمت پله ها میرفتم که جک از اتاق نشیمن صدایم کرد و گفت که بروم آنجا. ظاهرا چیزی دیده بود. نزدیک اتاق نشیمن بودم که دوباره صدا جک را شنیدم اما این بار از طبقه بالا. به من گفت: نرو! من هم شنیدم که صدایت کرد. مانده بودم که دنبال کدام صدا بروم. کمی فکر کردم و تصمیم گرفتم دنبال صدای جک بروم که از طبقه بالا می آمد. از پله ها بالا رفتم. به اتاق جک رسیدم. وارد اتاق شدم و در را پشت سرم بستم. به سمت جک رفتم. خوابیده بود. صدایش زدم و بیدارش کردم. از او پرسیدم که چرا از اتاق نشیمن صدایم زد؟ جک نمیدانست درباره چه چیزی صحبت میکنم. فکر کرد که دارم شوخی میکنم و میخواهم بترسانمش. به او گفتم که خودت مرا صدا زدی و گفتی که دنبال آن صدا نروم. او اعتراف کرد که ترسیده است و گفت که دست از ترساندنش بردارم. دیگر ادامه ندادم و به سمت رخت خواب رفتم تا بخوابم. تصمیم گرفتم که فعلا چیزی به جک و بقیه نگویم. تمام مدت به این فکر میکردم که چه چیزی مرا از اتاق نشیمن صدا میزد. من واقعا شنیدم که جک از طبقه بالا صدایم زد. پس چرا هیچ اطلاعی در این باره ندارد؟ به دلیل خستگی زیاد، نمیتوانستم خوب فکر کنم. چشمانم را بستم که بخوابم. ناگهان شنیدم که در اتاق آهسته باز شد. فکر کردم که جک از خواب بیدار شده که یک لیوان آب بخورد. یاد صدایی افتادم که از اتاق نشیمن آمد. تصمیم گرفتم که همراه با جک بروم تا تنها نباشد. شاید اتفاقی بیافتد. شاید هم دارد میرود که برای ترساندن من چیزهایی آماده کند. من که نمیدانم جک راست میگوید یا نه. شاید آن صدایی که شنیدم، کار جک باشد. اگر این طور باشد، با این کار دستش رو می شود. بلند شدم که به سمت پله ها بروم. به طور اتفاقی چشمم به رخت خواب جک افتاد و دیدم که جک خوابیده است. پس چه کسی در را باز کرد؟ به سمت در برگشتم و دیدم که موجود سیاهی جلوی در ایستاده است. چشمان قرمزش مانند شعله های آتش بودند. آن موجود بر روی من پرید و دندان های تیز و بلندش را در گلویم فرو برد. 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.