مه در جنگل ریون وود: بخش اول
0
8
0
19
۱۹
پایان ماجرا؟
ساعت ۱:۳۰ شب بود که کاترین، ما را از خواب بلند کرد. به ما گفت که بیرون را نگاه کنیم. نوری ناشناخته را در ابتدای ورودی جنگل دیدم. دقیقا مثل همان نوری که در جنگل دیده بودیم. کاترین گفت که باید از طریق آن به خانه برگردد. وسایلش را از قبل جمع کرده بود. من و جک لباسمان را پوشیدیم و سه نفری به سمت جنگل رفتیم. وقتی به ورودی جنگل رسیدیم، میدانستیم که زمان خداحافظی رسیده است. میدانستم که ممکن است دیگر هرگز کاترین را نبینم. از او تشکر کردم که در این ماجرا به ما کمک کرد. به او گفتم که حتما به قولم درباره برگرداندن آنا، عمل میکنم.
- امیدوارم دوباره ببینمت، کاترین!
- منم همین طور! خیلی دوست دارم بازم به چنین ماجراجویی هایی بریم. به امید دیدار دوباره!
او به سمت نور حرکت کرد و در آن ناپدید شد. ما هم به خانه برگشتیم تا بخوابیم.
فردای آن روز، وسایلم را بستم تا برای برگشت آماده بشوم. برای روز بعدش بلیط گرفتم. شب، زود خوابیدم. صبح روز برگشت، پدر و مادر جک مرا به فرودگاه رساندند. با آنها خداحافظی کردم و وارد فرودگاه شدم. کارت پرواز را گرفتم و به سالن ترانزیت رفتم. بعد از چند دقیقه، سوار هواپیما شدم. هدفونم را در گوشم گذاشتم و به یک موسیقی آرامش بخش گوش دادم. هواپیما سرعت گرفت و از زمین جدا شد. همان طور که هواپیما داشت اوج میگرفت، ناگهان یکی از موتور ها آتش گرفت و از کار افتاد. هواپیما شروع به سقوط کرد. داشت به سمت جنگل ریون وود میرفت. همه مسافران محکم به صندلی چسبیده بودند. هواپیما با سرعت در وسط جنگل ریون وود سقوط کرد. چشمانم را بستم. انتظار داشتم که یک برخورد مرگبار داشته باشیم اما به جای آن ما هنوز در حال سقوط بودیم. چشمانم را باز کردم. دیدم که ما در حال سقوط به سمت دریا هستیم. به اطراف نگاه کردم تا بفهمم کجا هستیم. باورم نمیشد. چند بار چشمانم را مالیدم. شاید دارم خواب میبینم. اما خواب نبود. واقعی بود. درخت سکویای بزرگ و عمارت ویتمارش را میتوانستم ببینم. ما در پارک ریون وود بودیم!
این ماجرا ادامه دارد...
****
امیدوارم از خواندن داستان لذت برده باشید!
خوشحال میشوم نظراتتان را درباره داستان بدانم.
همچنین، منتظر بخش دوم هم داستان باشید!
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳