مه در جنگل ریون وود: بخش اول
0
7
0
19
۴
جک! تو اینجا چیکار میکنی؟
چشمانم را باز کردم. بیرون را نگاه کردم. منظره زیبایی بود. سرم را برگرداندم. از تعجب خشکم زد. جک کنارم نشسته بود و به من نگاه میکرد.
- جک! تو اینجا چیکار میکنی؟ چطوری اومدی اینجا؟
- کمکم کن! لطفا کمکم ک.....
حرفش قطع شد. حالت صورتش تغییر کرد. چشمانش بی روح شده بود و رنگش پریده بود.
- جک! حالت خوبه؟ صدامو میشنوی؟ جک؟!
دیدم که خون از گردنش می آید. برشی را روی گردنش دیدم. از ترس چسبیده بودم به صندلی. ناگهان دیدم که سرش افتاد بر روی پاهایم. از ترس جیغ کشیدم. ناگهان جک محکم گردنم را گرفت. سپس، سوزشی را در سمت چپ قفسه سینه ام احساس کردم و احساس کردم که سبک شده ام. جسم خودم را می دیدم. من مرده بودم!