داشتم خواب می دیدم. من زنده بودم و در داخل هواپیما نشسته بودم. یکی از مهمانداران اعلام کرد که تا دقایقی دیگر در فرودگاه بین المللی دوحه قطر به زمین خواهیم نشست. هواپیما مستقیم از تهران به بربانک نمی رفت. در بین راه، توقف هم داشتیم. یکی از توقف ها، در قطر بود. هواپیما نشست و من پیاده شدم. داخل فرودگاه زیبا بود. طراحی و دکوراسیون جالبی داشت. چند ساعتی توقف داشتیم. اتفاق خاصی برایم نیافتاد. سوار هواپیمای بعدی شدم. مقصد مان فرودگاه جان اِف کِنِدی نیویورک بود. خسته کننده ترین پروازم همین بود. طولانی و حوصله سر بر بود. اما به هر حال، به فرودگاه رسیدیم. پیاده شدم. به یک کافه رفتم و یک فنجان هات چاکلت خوردم. بعد از آن، به مغازه های سالن فرودگاه سر زدم و چند ساعتی را به همین شکل گذراندم. سپس، کارت پرواز را گرفتم و به سالن ترانزیت رفتم. از پنجره به بیرون نگاه کردم. هواپیما های زیادی می آمدند و می رفتند. حدود ۴۰ دقیقه در سالن منتظر ماندم. اکنون زمان پرواز من بود. این آخرین پرواز من بود و مستقیم به بربانک میرفت.