یک شب در آسمان
رمان به زبان شخصیت اصلی رمان آنی آنی که دریک شب می خوابد وارد آسمان میشود و اتفاقات عجیبی برای او می افتد و ...
رمان به زبان شخصیت اصلی رمان آنی آنی که دریک شب می خوابد وارد آسمان میشود و اتفاقات عجیبی برای او می افتد و ...
رزا خواننده موفق یه بار دیگه برای ساختن آلبوم جدید با هم گروهی های خودش از ایران به ترکیه میاد که در اینجا با نویان که اونم یه خواننده مشهور در ترکیه هست آشنا میشه و...
داستان من درمورد یه دختر زیبا هست که در دوران مدرسه یه سری شیطنت میکنه مثل همه دخترا و یه سری از اشتباها اما این خطا ها درست زمانی که برای خودش خانومی میشه و سری توی سرا در میاری بد گریبانش و میگیره کسی که عشق بچگیش بوده و رهاش کرده بعد از ۱۰سال میاد بهش تجا.... پایانی زیبا
اتفاقاتی در دوران پادشاهی اشکانیان افتاده اتفاقاتی تاریک با شمشیری تاریک تر حالا شاید دوباره باید شمشیر سیاه اربابانش را فرا بخواند. شاید دوران تاریک نزدیک است
هیچکس نمیدونه که اون چیه و از کجا اومده، و ما تنها چیزی که ازش میدونیم اینه که، اون دروازهای به دنیای دیگهای است و اون دنیا دنیای صلحآمیزی نیست...... اسم من هیراست، دختری که به دنبال انتقام گرفتن از اون دروازه و نجات دادن دنیاست. اما اینکه موفق میشم یا نه رو نمیدونم.
مدرسه ای شبانه که در خود دانش آموزانی دارد که خود را جوخه همیشه شادی می نامند و تا جای ممکن شیطنت کرده و معلمان را به ستوه می آورند.
داستان در شهر کثیف و پرجنایت مارزسینوس در استرالیا اتفاق می افتد و این جنایات جدید مربوط به جنایات قبل از قاتل هست و قاتل با پلیس ها بازی می کند و اسم خود را مریوک قاتل می نامد (Meryok killer) و با کارآگاه ودریک وارد یک بازی دزد و پلیس می شود و سرانجام پس از کشتار افراد پولدار و جنایتکار و پیچش های داستانی بین کارآگاه ودریک و مریوک سرانجام هرکسی که اول شخصیت دیگری را بشناسد دیگری را کشته این انتخاب شماست که داستان را بخوانید
...کوچیک بودم. خیلییی کوچیک! اونقدری که هر حرفی مامانم بهم میزد رو به سادگی باور میکردم. مثلا بهم میگفت اگه کارهای بد بکنم خدا سنگم میکنه! کوچیک بودم. خیلییی کوچیک؛ ولی کاملا یادم میاد. یادم میاد که چطور با گریه به مامانم گفتم:«ماماااان! توروخدا به خدا بگو لیان دیگه دروغ نمیگه... قول میدم مامان! قول میدم دیگه وقتی تو نیستی یواشکی نرم توی کوچه بازی کنم... توروخدا بهش بگو اشتباه کردم...» یادم میاد که مامان بیست دقیقه تموم سعی کرد آرومم کنه. یادم میاد که چطور ترسیده بود و سعی میکرد ازم حرف بکشه و بفهمه چی منو اینقدر ترسونده! یادم میاد که وقتی بهش گفتم خدا داره سنگم میکنه چطور اول با قیافه گنگ نگاهم کرد؛ بعد به سادگی من خندید؛ گفت که همه اون چیزها رو الکی گفته و بغلم کرد. اما وقتی از درد جیغ کشیدم خندهش قطع شد و ازم فاصله گرفت. یادم میاد که که چطور وحشت کرد ولی سعی کرد ترسش رو پنهان کنه؛ وقتی که متوجه شد من واقعا نمیتونم گردنم رو به چپ و راست بچرخونم؛ انگار که توی یه قالب یخ گیر کرده باشه! وقتی که؛ اون برجستگیهای عجیب رو پشت گردنم دید و... در این قسمت از ویژهنامه صوتی فاژپلاس؛ روایت دختری مبتلا به FOP را میشنوید که برای امرار معاش، در عجیبترین و مخوفترین بوتیک شهر کار میکند. اما نه بهعنوان فروشنده یا حسابدار؛ بلکه بهعنوان بهترین مدل مانکن انسانیِ آنجا! لیان؛ دختری معمولی است که شاید استعداد درخشانی در بازیگری نداشته باشد، اما دست کم؛ روز به روز به مانکنها و مجسمهها شبیهتر میشود...
عشقی بوده که همه سرش قسم میخوردن دختر و پسری که مدت ها با هم بودن و جدا میشن و بعد از ۱٠ سال بی خبری دختر مهاجرت میکنه و سر و کله پسره پیدا میشه و پشیمون از همه کاراییه که با دختره کرده دختره با کلی سختی هایی که کشیده وکیل شده و تو کارش موفق میشه و وقتی پسره رو بعد از ۱٠ سال میبینه... به نظرتون بعد از اون همه عشق و سختی و دوری و تلاش اخر قصه به هم میرسن؟ هیچوقت ندیده بودم که قهوه بخوره، تنها کنج کافه نشسته بود غرق تو افکارش بود و میدونستم به هر چیزی فکر میکنه جز من! اولین بار بود که دستش سیگار نمیدیدم؛ ساعت ها همونجا نشسته بود و به فنجون خالی قهوه زل زده بود. بارون شدیدی گرفته بود دلشوره عجیبی داشتم، مردی که دوستش دارم نکنه، نکنه عاشق شده باشه:) افکار پوچم و انداختم دور و متوجه جای خالیش رو صندلی شدم این بار من بودم که تو فکر رفته بودم و حتی متوجه رفتنش نشده بودم، هیچوقت نفهمیدم کِی رفت..از کنارم، از زندگیم، از کافه.. واقعا کِی رهام کرد و رفت که نفهمیدم؟ یا بهتره بگم چیجوری ولم کرد که بعد یک سال رفتنشو باور نمیکنم.! چیجوری نفهمیدم و اینطوری باید انتظار بکشم!؟
ما در زندگی با خیلی مشکلات روبرو میشیم اما اینکه از پسشون بر بیام مهمه ... که نمیدانم تو و من از پس آنها بر میاییم ... در این رمان گلی داستان های کوتاه برای شما گذاشته میشود ... از زندگی پر پیچ و خم مردمانی همچو خود ما ...