ارغوانم
ارغوانم چشم هایت مرا شیفته خود کرده است:)
خیلی وقت هست که یاد گرفتم وقتی کسی خیلی خوب است حتما یک نقشهی پلیدی دارد...
در دل کوه های سرافراز که گویی آسمان را در آغوش کشیده اند، جایی که فلک و خاک در پیوندی ازلی آرمیده اند، جوانی پرشور به نام کوهیار، در یکی از رگ های طلایی زمین کار میکرد. او با عشقی سرشار و اشتیاقی بی پایان، هر روز به درون معدن می شتافت تا با رنج بسیار، گوهرهای ناب را از آغوش سنگین ماگما بیرون کشد. در همان نزدیکی، زیبایی گلبرگ به نام دنا، در روستایی کوچک که در دامان کوهسار آرمیده بود، زندگی می کرد. دنا عاشق طبیعت بکر و زمین مادری بود. در هر فرصتی، به دامنه های سربلند می رفت تا از جلوه های زیبایی آن لذت برد و با دستانی که عطر مهربانی را می پراکند، نمونه هایی از سنگ ها و کانی های رنگارنگ را جمع آوری می کرد. او از این گنجینه های طبیعی، گردنبندها و دستبندهای زیبا می ساخت و با سود اندکی به مردمان روستای خود می فروخت. روزی، آمد که کوهیار پس از ساعت دراز کار، از معدن بیرون تا اقامتی کوتاه داشته باشد، در میانه راه، دنا را دید که جمع آوری سنگ های درخشان و رنگارنگ از روی زمین بود. نگاهشان برای لحظه ای در هم گره خورد، اما اتفاقی عجیب رخ داد. سنگها پای دنا شروع به لرزیدن کردند و از زمین بلند شدند. سنگ ها در هوا شناور شدند. و شکل یک موجود عجیب را بردند. این موجود سنگی به سمت داخل کوهیار حرکت کرد و او را به یک غار مرموز کشاند. کوهیار در آن غار گیج و سرگردان بود. دیوارهای غار از سنگ های رنگارنگ و درخشان شده بود. صدا، یک صدای رعدآسا از اعماق غار شنیده شد: تو که گوهرهای زمین را می ربایی، باید به سزای اعمالت برسی! امید از ترس خشکش زده بود. دنا که شاهد این صحنه بود، بدون درنگ به دنبال کوهیار به داخل غار رفت. او ...
داستان کوتاه چند قسمتی پرش (شیرجه) زندگی برای من مث یک شیرجست شیرجه توی استخر کم عمق هرچقدرم شیرجه بی نقصی ارائه بدم تهش قراره با مخ بخورم کف استخر ولی من اینجام که بپرم ...
جنازه ی مَردی که چاقوی دسته طلایی درون شکمش است روی زمین است. مامور پلیس مهربان به جنازه خیره شده که مامور پلیس سنگدل به همراه پسر جوونی که دستانش با دستبند بسته شده وارد خانه میشود.
رُز گلی زیبا در گلخانهی آقای جمشیدی است و بعد از مدتی با ماهیگیری به اسم سپهر آشنا میشود و متوجه میشود که او کمی افسرده است،سپهر او را از آقای جمشیدی می خرد و باهم ماجراهای زیادی را می گذرانند.
داستان دختری که با خانواده اش به خانه متروکه ای میروند که روح واجنه در ان زندگی میکنند و ان دختر برای خلاص شدن از انها باید طلسم ان خانه را بشکنند که در این راه خطرناک به یک...
رمان به زبان شخصیت اصلی رمان آنی آنی که دریک شب می خوابد وارد آسمان میشود و اتفاقات عجیبی برای او می افتد و ...
رزا خواننده موفق یه بار دیگه برای ساختن آلبوم جدید با هم گروهی های خودش از ایران به ترکیه میاد که در اینجا با نویان که اونم یه خواننده مشهور در ترکیه هست آشنا میشه و...
داستان من درمورد یه دختر زیبا هست که در دوران مدرسه یه سری شیطنت میکنه مثل همه دخترا و یه سری از اشتباها اما این خطا ها درست زمانی که برای خودش خانومی میشه و سری توی سرا در میاری بد گریبانش و میگیره کسی که عشق بچگیش بوده و رهاش کرده بعد از ۱۰سال میاد بهش تجا.... پایانی زیبا
اتفاقاتی در دوران پادشاهی اشکانیان افتاده اتفاقاتی تاریک با شمشیری تاریک تر حالا شاید دوباره باید شمشیر سیاه اربابانش را فرا بخواند. شاید دوران تاریک نزدیک است
هیچکس نمیدونه که اون چیه و از کجا اومده، و ما تنها چیزی که ازش میدونیم اینه که، اون دروازهای به دنیای دیگهای است و اون دنیا دنیای صلحآمیزی نیست...... اسم من هیراست، دختری که به دنبال انتقام گرفتن از اون دروازه و نجات دادن دنیاست. اما اینکه موفق میشم یا نه رو نمیدونم.
مدرسه ای شبانه که در خود دانش آموزانی دارد که خود را جوخه همیشه شادی می نامند و تا جای ممکن شیطنت کرده و معلمان را به ستوه می آورند.