یک استکان چای
همانطور که به طرف آشپزخانه میرفتم، گفتم:« به نظر من، دنیا هنوز هم جای زندگیه» صدایش را کمی بلند تر کرد تا بشنوم:«منظورت زنده بودنه؟» _«زنده بودن هم بخش اصلی زندگیه»
همانطور که به طرف آشپزخانه میرفتم، گفتم:« به نظر من، دنیا هنوز هم جای زندگیه» صدایش را کمی بلند تر کرد تا بشنوم:«منظورت زنده بودنه؟» _«زنده بودن هم بخش اصلی زندگیه»
صدای گریه نوزادی می آمد که با زبان خود صدایش را به گوش دنیا میرساند ( من پادشاه پارس میشم ) ... سلام من راوی یا روایتگر زندگی محمد علی ابهراج سینک هستم و در طول دوران زندگی او شما را همراهی خواهم کرد . راستی ببخشید اون نوزاد بچست نمیدونه چی میگه ... خلاصه ( صدای دلنوازه گریه یک کودک نوزاد در کوشه ای از خاک پارس خبر از به دنیا آمدن یک خورشید را به مردم ستم دیده پارس میدهد محمد علی ابهراج سینک ... ) ... هنوز جنگی در کار نیست ...
= من برگشتم ایران رمانی بیرون از دنیای واقعی ... اما با یک شخصیت از دنیای واقعی ... = رمان من برگشتم ایران _خوب خانم من نمیدونم الان با چه شخصی دارم صحبت میکنم! ... + من ایرانم ... هِع ... ایران ... مسخره است ... _ ببین خانم جون من و احمق فرض کردی ... یا خودتو ... + اولندش خانم جون نه ... دومندش ببین آقــــ ... ... ... ... ادامه دارد ...
پسری که از هیونگش خوشش میاد... ولی در دران نوجوانی برای خواندهی کسی که دوستش دارد اتفاقاتی می افتد و از هم جدا میشوند... سئو و مینجو الان هرکدام شغل های خودشون را دارند و چی میشه اگه هردوشون به واسطه شغل هایشان دوباره همدیگر را ببینند؟
محبوب من گرچه این شهر ویرانه شلوغ است ولی همه حواس من در پی چشمان توست در این ویرانه شلوغ انچنان جای تو خالیست که موسیقی خیال بودنت مرا به شوق دیدارت میدانی؟ تو همانی که من به دیدار تو بیمارم ...مرا با آغوشت دوا کن جان دل ... دل من تا حد درد دلتنگ توست بیا و کمی با گل های خانه حرف بزن ... هربار که غرق چشمانت زیبایت میشوم درمیابم در این سرزمین چیزی هست که ارزش شنیدن دارد.
بیخیال ربان گمشده در جنگل احساسات؛در سکوتی که سرشار از گفته های پنهان شده بودبه ادامه ی مسیر، فکرش را سپرد و گوش هایش را تیز کرد تا به دنبال صدای شُر شُر رودبگردد و فاصله ی نمایان شدن انتظار را بفهمد. رمز و راز انتظار شمارا میکشد..
سلدا مدل معروف با چشمان افسانه ای انسانی سردو مغرور ک با ورود ارسین ب زندگی باز میگردد.
چی شد که ب اینجا رسیدم ؟ چی شد ک الان باید بجای یک زندگی خوب در زندان باشم.... چطور ب دست یک دختر گول خوردم .... ...............__________................ داستان پسرمافیا بزرگ و قدرتمند و دخترپلیس ک میخواد مافیا رو دستگیر کنه چی میشه اگه پسر داستان گول دختر رو بخوره و ......
...آفازی. این چیزی بود که دکترها بهم گفتن. البته من بیشتر وقتها آفاسی تلفظش میکنم. بهم گفتن مغزم دیگه نمیتونه درست با کلمات کنار بیاد. نمیدونم... شاید با هم دعواشون شده! شاید اون ضربهای که من حتی نمیتونم به یاد بیارمش؛ باعث شده سبد کلمات از دست مغزم بیافته و همه چی پخش و پلا بشه! به هرحال که من بعد از اون ضربه؛ دیگه آدم سابق نشدم. دکترا گفتن سمت چپ مغزم بهشدت آسیب دیده و برای همینه که دیگه نمیتونم درست حرف بزنم؛ حرفهای بقیه رو راحت بفهمم، راه برم، با دست راستم کار کنم یا حتی یه لبخند تمیز قشنگ بزنم...
تصمیم گرفتن بین دو گزینه همیشه سخت نیست. تو یا اونقدر ضعیفی که خودت رو از بین ببری، یا اونقدر قوی تا کسایی که از بین بردنت رو از بین ببری! یه نکته کوتاه: تمامی این داستان،غیر واقعی بوده و هرگونه تشابه اسمی، غیرعمد صورت گرفته. محدوده سنی این داستان به دلیل عوامل حساس (اعم از خودکشی، انتقام، رفتار خشونتآمیز و...) از ۱۸ تا ۲۵ سال تعیین شده. در صورتی که افراد به درک کامل در رابطه با داستان و داستان نویسی رسیده باشند، این محدوده سنی بی اهمیت خواهد بود.
سلاممممم خلاصه داستان مرینت و آدرین از هم دوری می کنن چرا ؟؟ میفهمی