دوری از هم
سلاممممم خلاصه داستان مرینت و آدرین از هم دوری می کنن چرا ؟؟ میفهمی
سلاممممم خلاصه داستان مرینت و آدرین از هم دوری می کنن چرا ؟؟ میفهمی
داستان دو شخصیت خیلی دوست داشتنی به نام مرینت و آدرین که اول باهم داخل یه کلاس بودند مرینت وقتی آدرین رو میدید لپ هایش گل می نداخت آلیا دوست مرینت همش به مرینت می گفت چون وقتی مرینت آدرین میدید سوتی های بزرگی میداد و آلیا می گفت آدرین دوست داشته باش مرینت گفت باشه
《سعی کن آروم باشی میکائیل!》 《کم کم دیوونهم میکنه!》 《ولی اون واقعی نیست!》 《پس چرا انقدر واقعی گریه میکنه؟چطور شونهم از اشکاش خیس میشه؟》
ویالونت را هربار در دست گرفتم و نُت هایی که تو نواختی را نواختم گریه میکردم.رفتنت را قبول نمیکرد جیغ میکشید و اینطور دلتنگی خودش را ابراز میکرد.دیگر با صدای دلنشینی آواز نمیخوانَد فقط یک دم جیغ میکشد.ویالونت در دست غیر حتی با نواختن نوت های درست جیغ میکشد...
بیاین ببینیم یه آدم از کجا شروع می کنه... و از کجا دوباره شروع می کنه ...
+مهشید میدونستی همیشه مجبورم میکنی بخندم ؟ مهشید در حالی که یک قاشق از بستنیش رو در دهنش فرو میداد گفت -واقعا؟ +آره تاحالا هیچکس مجبورم نکرده بود که واقعی بخندم -تاحالا هیچکس هم منو مجبور نکرده بود از ته دل دوست داشته باشم باهاش وقت بگذرونم +از تَه دِل...؟ -آره به اجبار کسی رو از ته دل دوست داشته باشی دقیقا مثله وقتی که به اجبار واقعی میخندی
مقدمه: داستان درباره ی پسرانی که با نوازندگی و پیک موتوری بودن و ...خرج زندگیشون رو در میارن اما در عین حال بسیار شاد هستند و با سختی های روزگار می سازند و بر عکس دخترانی که به اصطلاح مایه دار و پولدار هستند اما در طمع پول زیاد رو دارند و همین باعث میشه زیاد رابطه صمیمی با هم نداشته باشند بهتره بگیم پسرانی از جنس آب و پاک بودن و دخترانی از جنس آتش و شروریت.حالا اینها در کنار هم چی می سازند؟ :/پسران آب و دختران آتش /:
مجاز واره جامعه ای که حیات و هویت مجازی دارد با افرادی که نیازی به تغییر خود نمی بینند ،از بیرون زیبا و مترقی و در درون از کمال خود دور انسان های مرفه ای که از حضور واقعی خود لذتی نچشیده اند و حضور چند نوجوان که تلاش میکنند تا سرنوشت خود را تغییر دهند و حیات واقعی پیدا کنند با کمک نیرو های ماورا الطبیعه شجاعت از درون این چند نوجوان می جوشد و جامعه را به نیروی معنوی همیشگی متصل می کند
کتابِ بیپایان نویسندهی گمنام جهل و ثروت عقل و فقر در زمین گرد زیر آسمان در یک خط از کتابِ مترو
باید امشب از اینجا فرار کنم ؛ اما با این پا ؟ با این دست ؟ غیر ممکنه بتونم . ولی باز باید شانس خودمو امتحان کنم . امشب از اینجا می زنم بیرون ...
کسی باشد که با جون و دل به تک تک کلماتی که از دهانت بیرون میآید گوش بسپارد اما زمان دیدار شما بسیار کم است و او مثله همیشه بدون خداحافظی در دل آسمان گم میشود....
نام رمان: تمام من نام نویسنده: غزل ابراهیمی(نفس.غزل.84) ژانر: عاشقانه، طنز. خلاصه رمان: دختری شیطون به نام رها که برای دانشگاهش از گیلان به تهران انقالی میگیره و در خونهای که پدرش خریده زندگی میکنه... زمان زیادی از اومدنش به دانشگاه نمیگذره که استادی جذاب میاد و دل دختر داستانمون و میبره؛ ولی بروز نمیده و میره تو جلد مغرور خودش میره. مقدمه: تو نهایتِ عشقی نهایتِ دوست داشتن و در لابلای این بی نهایت ها چقدر خوشبختم که تو سهم قلب منی...