داستان روماینی: عشق ظریف
این داستان درباره ی رون و هرماینی در هری پاتر هست. از شاهزاده ی دورگه شروع می شه و تا یادگاران مرگ ادامه داره. این داستان واقعی نیست. لطفا اگه هری پاتر رو ندیدین این داستان رو نخونین. با تشکر.
این داستان درباره ی رون و هرماینی در هری پاتر هست. از شاهزاده ی دورگه شروع می شه و تا یادگاران مرگ ادامه داره. این داستان واقعی نیست. لطفا اگه هری پاتر رو ندیدین این داستان رو نخونین. با تشکر.
مهم نیس پشت سرم چی میگن چون اونایی رو که برام مهمن میشناسنم! * بهم میگن مغرور چون اهل کارای خجالت آور نیستم! * هر کسی رو غرق محبت نمیکنم و به هر کی از راه رسید نمیگم:دوستت دارم! * همینم که هستم، عوض نمیشم! * برای من دختر بودن یعنی همین...
ما اونقدرا هم که شما فکر می کنین خطرناک نیستیم ...! من بهرادم و 13 سالمه و توی یه مجموعه ی فوق سری مخصوص خ.آ ها به اسم "د.ب.ی.خ" کار می کنم. تو این راه به کسی برخورد می کنم که بهترین دوستم می شه . حالا من یا باید دوستم رو از دست بدم ...یا از دست مجموعه ای که آرزوم بوده توش باشم فرار کنم ... به نظر تو دفتر عزیزم کدوم کار رو بکنم بهتره ؟
توریمو در شهری که مردمش توانایی کنترل چوب درخت رو دارن متولد میشود اما او نمیتواند چوب درختان رو کنترل کند و طبق رسم و رسومات او تبعید میشود اما طی یک اتفاق....
تابه حال حس کردی کوچیک باشی؟ دراین داستان حتما حس میکنی این داستان درباره ی خوانواده ای که طی یک اتفاق کوچک میشوند وکلی ماجراجویی به وجود میارند....
اختراعی از یک جوان که به ضرر میلیون ها انسان تمام شد. جوانی که برای نجات خودش و انسان ها با اختراع خودش همه چیز را تمام کند
لطفا همه ی قسمت ها رو بخونین و نظرتونو برام بنویسین . ? صدای مهیب و ترسناکی به گوش میرسید،انگارکسی راشکنجه میکردند.هیچ کس آن اطراف نبود اماصدای قدم ها در فاصلهی خیلی نزدیک شنیده میشد، می خواست فرار کند ولی نمی توانست . پاهایش سنگین شده بودند و به زور آنهارا روی زمین می کشید ، به شدت نفس نفس می زد ، خس خس سینه اش فضا را پر کرده بود ازطرفی گذر باد از لابه لای شاخ و برگ درختان صدایی شبیه به زوزه ی گرگ زخمی به وجودمی آورد. هوا کم کم تاریک شد با تاریکی هوا نورهایی درمیان شاخ وبرگ درختان سوسو می کرد،صدای قدم ها نزدیک و نزدیکترشد ، از وحشت فریاد زد اما صدایش بلند نمی شد درست مثل اینکه چیزی درون گلویش مانع بیرون آمدن صوت شود و این ترسش را افزود. آسمان تاریک همچون چادری سیاه زمین رادر آغوش
جهان همیشه درگیر نبرد دو گانه ها بوده ، نور و تاریکی ، خوب و بد ، سرسبزی و خشکی و ... در این داستان باهم به سفری از ابتدای جهان تا انتهای جهان خواهیم داشت و نگاهی به این جنگ ها می اندازیم . 》
داستان در مورد ی دخترع ، ی دختر شاد و بذل گو کمی بداخلاق ک همه تا چند کلمه باهاش صحبت میکنن لباشون ب خندع وا میشع اما در عین حال مغرورع ، از پسرا خوشش نمیاد و همیشع تا پسری میبینه اخماش ناخودآگاه گرع سختی میخورع ، دخترع داستان ما برای همه خندع رو و کمی تا اندکی مهربونه اما ب جنس مذکر ک میرسع میشع ی دختر مغرور و سرد و بداخلاق
کافی است زمان مرگت را بدانی، آن وقت است که حتی زیبایی خوردن یک لیوان آب را از دست نمی دهی... به خاطر کشتن یک خائن تبدیل به ترسناک ترین موجود روی کره زمین میشوی... هزار سال باید صبر کنی تا یکی از خاندان خودت که یک دختر با موهای قهوه ای تیره تو را نجات دهد. هزار سال صبر میکنی و میشود زمان حال... زمان ازادیت چه زمانی فرا میرسد؟ مرگ مانند آینه ای است که معنای واقعی زندگی در آن منعکس می شود.
"خنزرپنزرهایی که گاهی اوقات ذهنمو میجوعه!" _هر فصل یه یکی از نوشته های تاریکمه. _و آره ممنون میشم نظر بدین :>!.