دیکتاتور
دیکتاتوری نادان در کشوری قدرت میگیرد و کشور را دچار مشکل میکند. این داستان ۲۰ فصل دارد
دیکتاتوری نادان در کشوری قدرت میگیرد و کشور را دچار مشکل میکند. این داستان ۲۰ فصل دارد
...رو به یک دختربچه حدودا نه ساله کردم:«شما کدوم مدرسه میرین؟!» -مدرسه؟! دو سالی میشه که نرفتم. با تعجب به چشمانش نگاه کردم. ادامه داد:«مدرسه که هیچی، دوساله به خاطر بیماریم پامو از بیمارستان بیرون نذاشتم. الان خیلی خوشحالم که دارم از شر اون محیط ترسناک خلاص میشم.» پس او هم مثل خود من بیمار بود. پرسیدم:«پس توی اتوبوس مدرسه چی کار میکنی؟!» شانه بالا انداخت:«اینجا؟! این که اتوبوس مدرسه نیست. نمیبینی همه لباس بیمارستان پوشیدن؟» پس یعنی این بچهها داشتند از طرف بیمارستان جایی میرفتند؟ جایی شبیه به اردو؟! همین را پرسیدم. -اردو نیست... آممم یه جور سفره... یه جور سفر بدون بازگشت...
شِفِر در بین خرابی های یک شهر بهوش میاید، اما هیچ چیز به یاد ندارد تا اینکه ...
در حالی که به سوی اتاقش میدوید ، مدام این جمله را تکرار میکرد. «عروسک ها فریبدهندن» رنگ از سر و رویش پریده بود و اشک در چشمان کهرباییش جمع شده بود. پس از چند دقیقه دویدن و زمین خوردن سرنجام به اتاقش رسید. اتاق«دویست و شست و نه» در را محکم کنار زد و وارد اتاق شد. بر روی زمین افتاد و دستانش را مشت کرد و بر زمین کوبید«چرا؟چرا؟» صدای مردانه و زیبایی از پشت سرش گفت«چون ما هیولاییم آلیس.» مدت ها پیش وقتی هیولاها را در داخل کتاب های مصور میدید گمان میکرد تمام هیولاها زشت ، لجنی و بدبو هستند. به لطف یک عروسک فهمید هیولاها خیلی بدتر از اینها هستند. خیلی بدتر!
موضوع داستان کمی پلیسی و با چاشنی عشق همراه است . داستان اصلی در مورد یک روانشناس و یک افسر پلیس هست که بعد برخورد هایی که دارند و چالش هایی که باهاش رو به رو میشن بالاخره تسلیم عشق میشن.
سهیل برای خلاصی از دست زنگ زدن های نامزد سابقش مجبور میشود دختری را به عنوان نامزدش به مهمانی برده و به همه معرفی کند به این امید که کتی( نامزد سابقش) دست از سرش بردارد غافل از اینکه آن دختر هم کسی که فکر میکند نیست....
دنیا هیچ وقت با تو مهربان نخواهد بود...!
این داستان درباره ی یک دختر ترک تبار هست که در شهر تبریز زندگی میکنه و یک بار که شب از خونه به باغ ها و بستان های کنار ائل گلی میره تا از زیبایی های باغ ها دیدنی کنه با یک درخت صنوبر تبریزی سخنگو که تنش به سفیدی برف بود آشنا میشه و بعد کلی ماجرا های عجیب و رازآلود براش پیش میاد. اگه زندگیتون ملال آور شده و شما مدام دنبال یک اتفاق فوق العاده هستید تا زندگیتون را از ملال آوری دربیاره پس فک کنم این داستان برای شما داستان مناسبی
نادیا دختر بچه ایه که زود بالغ میشه مادرش ترکش میکنه و با اتفاقات عجیب و تلخی که براش می افته تنها دلیل زندگیش انتقام میمونه تا دوباره یه بارم که شده بتونه خوانوادشو جمع کنه و خوشحال باشه اما نمیدونه برا این کار به اکسش نیاز داره دواقع عشق اولو اخرش
سام و مارال که دل باخته یک دیگر هستند، قرار ازدواج را باهم مطرح کردند در این سو پدر دخترک جوان خواب های دیگر برایش دیده که مانع به هم رسیدن دو عاشق قصه میشود
موجوداتی به غیر از جن و انسان که با مشکل بزرگی مواجه و مجبور میشن از جن ها (دورگه ها) کمک بگیرن و در این حین عشق ممنوعه ای شکل میگیره و زخم کهنه ای که سرباز میکنه...
ذهن ما بهترین و در عین حال ترسناک بخش وجود ما ، جایی که تخیل در آن شکل میگیرد. تخیل به ما هدف میدهد ، هدف به ما انگیزه میدهد ، انگیزه به ما اراده میدهد و در نهایت اراده به ما قدرت انجام کار ها برای رسیدن به اهدافمان را میدهد ، که همه آنها با یک جرقه در ذهن ما ایجاد میشود. ارتباط بین ذهن ما و خود ما چیز بسیار عجیبی است ، در حالی که به نظر می رسد هیچ ارتباطی با هم ندارند این دو به طرز فوق العاده ای ارتباط محکمی با یکدیگر دارند که به ما یاد آوری میکند ، که افکار ما چه خوب و چه بد به طور مستقیم و غیر مستقیم بر ما و رفتار ما تاثیر میگذارند و در عین حال رفتار ما نیز بر افکار ما تاثیر میگذارد و برای همین همیشه باید تعادل را در بین افکار و رفتار نگه داشت و به آینده ای بهتر امید داشت. و تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن میسازد: ترس از باخت.
برای نوشتن داستانهای کتاب «شیدا و شمس» از سماع تا رقص کیهانی، از شعر تا موسیقی، از قصه تا اسطوره طی طریق کردم!