انقضای عشقمان : ۳۷
0
5
0
53
فرود تا خواست از خودش دفاع کنه، شیدا سنگین گفت:
- تقصیر اون نیست، ما خودمون اصرار داشتیم.
لیام اصلاً نگاهمون هم نمیکرد؛ اما من، بیاحساس بهش زل زده بودم و حرکاتش رو زیر نظر داشتم.
اخمو و سربهزیر غرید.
- که چی بشه؟ من حرفی ندارم، یاالله.
سر بالا آورد و خشمگین به فرود گفت:
- خیال نمیکردم من رو بفروشی، رفاقتمون رو با این حماقتت به گند کشیدی!
خواست داخل بره و در رو ببنده که سرد گفتم:
- حرفهامون رو میزنیم و بعد میریم، قرار هم نیست کسی از این ملاقاتمون با خبر بشه.
لیام نگاهم کرد، عمیق!
هیچ حرفی نزد و به من زلزده بود که فرود گفت:
- داداش باور کن حرفهای مهمی داریم!
لیام بالأخره نگاهش رو ازم گرفت و آهی کشید. دوباره اخمی کرد و بیحرف کنار رفت که فرود رو به ما گفت:
- برین داخل بچهها.
اول شیدا با پشت چشم نازک کردنی داخل رفت که لیام بدون نگاه کردن بهش گفت:
- کفشهات رو در بیار!
شیدا هم همین کار رو کرد و نفر بعدی من بودم. همین که خواستم داخل برم و فاصلهام با لیام کم شد، ایستادم و بهش نگاه کردم. خیلی بزرگ شده بود و قیافه مردونهای به دست آورده بود. موهای سیاه و لختش رو که روی فرق سرش بزرگتر بود، رو به عقب شونه زده بود؛ اما چند تاری، کنار شقیقه و پیشونیش ریخته بود. براق و ژل خورده. دماغ قلمیش کمی بزرگتر شده بود. لبهای نازک و چشمهایی بادومی و سیاه که کمی تنگ و کشیده بودن. اگه ته ریش داشت خود عمو حسینعلی میشد. لیام تا سنگینی نگاهم رو روی خودش دید، متعجب سر بالا آورد و باهام چشم تو چشم شد.
هیچی توی دلم نلرزید و همچنان خیره بهش بودم. واقعاً من روزی عاشقش بودم؟ با چه منطقی چند ماه از زندگیم رو به خاطرش با آه و ناله حروم کردم؟ وقتی این با این سر و وضع شیک و خونه زیر پاش که معلوم بود زیاد مایه خورده، خوش میگذرونده؟ انگار بوی پول خیلی به مذاقش خوش اومده که سرحال و قبراغ نشونش میده. انگار نه انگار که از خونوادهش دور بوده.
فرود: لیدا!
از صدای فرود به خودم اومدم. ناگهان پوزخندی روی لبهام نشست و نگاهم رو از لیام گرفتم و سمت شیدا که وسط سالن ایستاده بود، رفتم.
بیتعارف روی مبل تکی نشستم و پا روی پا انداختم و پشت سرم بقیه هم نشستن.
لیام: خب میشنوم!
شیدا و فرود به من نگاه کردن و وقتی دیدن فقط به لیام زلزدم، بیخیالم شدن. لیام هم به سنگینی نگاهم توجهی نکرد و انگار یک جورهایی داشت از زیر نگاههام فرار میکرد.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳