انقضای عشقمان : ۳۵
1
10
0
53
کلافه و حرصی گفت:
- از کجا معلوم با لیام در ارتباطه که پل رابط بشه؟
- خب ازش میپرسیم دیگه.
نالید.
- لیدا من میترسم!
- آه شیدا میتونی خودت رو کنار بکشی؛ ولی من باید باشم!
یک پسکلهای بهم زد.
- ببند بابا، نگفتم که این زر رو بزنی!
چشمهام رو بستم و نفسم رو فوت کردم. باید سریع به مشهد برمیگشتیم و با فرود حرف میزدیم. فقط خدا کنه با لیام در ارتباط بوده باشه! مثلاً رفیق صمیمیش بود. هر چند لیامی که خونوادهش رو فراموش کرده بود، بعید نبود که بیخیال رفیقش هم بشه؛ اما احتمال بود و ما تا با فرود حرف نمیزدیم، نمیتونستیم راه حلی برای مشکلمون پیدا کنیم.
خیلی زود از دانشگاه چند روزی رو مرخصی گرفتیم و بعد کسب اجازه از اونها به سمت مشهد راه افتادیم.
خونوادهها از دیدنمون اینقدر بیخبر، شوکه شده بودن و من و شیدا به خاطره حال خرابیمون به کل یادمون رفت که به خونوادهها خبر بدیم و به سختی وانمود کردیم که حالمون خوبه و فقط برای دیدنشون اینجا اومدیم.
باید سریعاً دست به کار میشدیم و به شیراز برمیگشتیم.
فرود تکونی خورد که صندلیش با صدای گوش خراشی روی زمین کشیده شد و گفت:
- چی؟ م... مطمئنین؟!
شیدا: پوف آره فرود، چند بار بهت بگیم؟ الآن هم... .
چشمهاش رو در حدقه چرخوند و حرفش رو کامل کرد.
- به کمکت نیاز داریم.
- فرود تو از لیام خبری داری؟ لطفاً اگه میدونی کجاست و باهاش در ارتباطی بهمون بگو، جونش در خطره فرود!
فرود متفکر نگاهمون کرد که شیدا حرصی دندون روی هم سابید و با کفش پاشنه بلندش روی کفش فرود کوبید که فرود هم با اخم و آخ پاش رو جمع کرد.
شیدا: به جای فکر کردن و زلزدن بهمون، اون فکت رو تکون بده.
نگاهم رو از شیدا گرفتم و به فرود چشم دوختم که زیر نگاههای خیرهمون، پوفی کشید و گفت:
- باشه، شمارش رو بهتون میدم.
با ذوق گفتم:
- ایول! میدونستم ازش خبر داری!
شیدا با تأسف گفت:
- خاک برسر لیام که یک زنگ به مادر بیچارهش نزد، نچنچنچ!
نگاه من هم رنگ تأسف گرفت؛ ولی فعلاً وقت این کارها نبود پس رو به فرود گفتم:
- شمارهش به کار من نمیاد، آدرسش رو میخوام.
فرود: اینجا که نیست، باید توی پاسارگاد ملاقاتش کنین.
شیدا: اوهوم و تو قراره با ما بیای.
فرود متعجب گفت:
- چرا باید بیام؟! خب بهش بگین و تمام دیگه!
سفیهانه نگاهش کردم و گفتم:
- لازمه دوباره سیر تا پیاز ماجرا رو برات تعریف کنم؟
شیدا: مثل اینکه باید لالایی شبونهش کنی لیدا!
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳