انقضای عشقمان : ۴۸
1
4
0
53
نگاهش کردم که سرش رو به دیوار تکیه زده بود و چشم بسته حرف میزد.
- ببخش که ترکت کردم! «بغضآلود» میدونم دیره واسه این حرفها... .
بین حرفش پریدم.
- پس اگه میدونی دیره، ببند! هه لابد فکر کردی آخر خطیم میخوای حلالیت بطلبی؟
لیام اشکین نگاهم کرد.
- رحم ندارن!
- چیزی نمیشه.
- فرود و شیدا که بیان، خلاصیم!
- لیام!
پوزخندی تلخ زد و من حرصی پوفی کشیدم. چند دقیقهای گذشت و دیدم همچنان لیام بازوش رو گرفته.
- بهتر نشد؟
به نفی و اخمو سر تکون داد که حدس زدم مشکل جدی پیش اومده باشه. پسره کلهشق جوگیر! زد خودش رو ناکار کرده ها. ضربه خیلی محکم بود و حتماً که بازوی لیام ضربه وخیمی رو متحمل شده بود.
چند دقیقهای که گذشت، در با شتاب باز شد و ناگهان شیدا و بعد فرود رو به داخل پرت کردن. زودی اون افرادی که نتونستم ببینمشون در رو بستن که شیدا و فرود به جون در افتادن و شروع به سر و صدا کردن که نگران گفتم:
- شیدا!
شیدا از صدام مکث کرد و متعجب سمتم چرخید تا چشمش به من افتاد، گریون گفت:
- لیدا!
به سرعت سمتم اومد و محکم بغلم کرد. فرود هم نگران و آشفته به ماها نگاه میکرد و متحیر لبزد.
- چه اتفاقی افتاده؟!
از بغل شیدا بیرون اومدم و گفتم:
- رو دست زدن بهمون. دیر جنبیدیم بچهها!
شیدا هینی کشید و آروم به دهنش کوبید سپس که از بهت در اومد، سر سمت لیام که همچنان نشسته بود، چرخوند.
- لیدا چی میگه لیام؟! یع... یعنی چی که دورمون زدن؟!
فرود به پیشونیش کوبید و لبزد.
- پسر بدبخت شدیم!
لیام: باید همون دم که اومد خونه، میکشتمش!
شیدا روی زمین افتاد و با گریه گفت:
- حالا... حالا چی میشه؟ چه بلایی سرمون میاد؟ اصلاً چهطور... چهطور فهمیدن؟!
- حتماً آریا متوجه اون شنود شده، اَه لعنتی!
فرود: آروم باش شیدا! اونها جرأت ندارن کاری با ما بکنن.
شیدا چشم بست و هق زد.
- چرا، میکشنمون وگرنه چرا اینجاییم؟ چرا آوردنمون اینجا؟!
سپس زیرلب زمزمه کرد.
- من هنوز ازدواج هم نکردم، من هنوز کلی آرزوها دارم. وای مامانم، باباجونم، شاهین، داداش کوچیکم. ای خدا!
و ریز صدای گریهش اومد که فرود نگاه نگرانش رو از شیدا گرفت و مضطرب نفسش رو فوت کرد.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳