انقضای عشقمان : ۴۶

نویسنده: Albatross

به کافی‌شاپ نرفتیم، عوضش گوشه‌ای ماشین رو پارک کرد و گفت:
- به یاد اولین گردشمون... .
چشمکی زد و حرفش رو کامل کرد.
- آب هویج.
لبخندی دندون‌نما زدم. آریا رفت تا آب هویج رو بگیره و خیلی زود هم برگشت.
در‌های طرف خودمون رو نیمه‌‌باز گذاشته بودیم و از نسیم ملایم و تاریکی شب، لذت می‌بردیم.
من همچنان که آب هویجم رو می‌خوردم، خیره به عابران و ماشین‌ها گفتم:
- چه شب خوبی. من عاشق شب‌گردی‌هام.
ناگهان سرم گیج رفت و لحظه‌ای چشم‌هام تارتار اطراف رو دید. به آریا نگاه کردم که صورتش رو کدر و ناواضح می‌دیدم؛ ولی نقش‌ لبخندی روی لب‌هاش به خوبی در نمای دیدم بود.
چند بار محکم پلک زدم؛ ولی فایده‌ای نداشت و به سرگیجه‌م حس خواب‌آلودگی، اضافه شد.
لب زدم.
- چرا... چرا... ای... این‌طوری می‌شم؟
دوباره نگاهی به آریا انداختم و دیگه حتی لبخند صورتش رو هم ندیدم.
چشم که باز کردم با تاریکی برخوردم. به خاطره زمین خشک و ناجور خوابیدنم، کمر و گردنم درد گرفته بود. آخ‌ و ای ریز گفتم که صدای نگران لیام متعجبم کرد.
- لیدا! به‌ هوش اومدی؟
نشستم. سرم رو سمت صدا چرخوندم و لیام رو دست بسته در تاریکی و فاصله نه چندان دوری از خودم دیدم.
- لیام!
- لیدا بی‌چاره شدیم!
ترسیده و حیرون به اطراف نگاه کردم. دیگه چشم‌هام به تاریکی عادت کرده بود و ما داخل اتاقی زندانی بودیم.
- لیام چه اتفاقی افتاده؟ ما این‌جا چی‌کار می‌کنیم؟!
لیام نالید.
- نمی‌دونم، نمی‌دونم! از وقتی که رفتین و اون آرام بی‌پدر اومد، یک کوفتی به خوردم داد و تا چشم باز کردم، دیدم داخل این اتاقم.
- ای‌ وای نه، نه!
لب زد.
- بی‌چاره شدیم!
باصدای باز شدن در حواسمون پی در رفت و با باز شدنش حاله‌ای از نور به داخل اتاق تابیده شد.
آریا و از پسش آرام داخل شدن. چراغ اتاق رو روشن کردن و من با دیدن آریا و آرام، عصبی و خشمناک نگاهشون می‌کردم که یک‌ دفعه داد لیام بالا رفت و هم‌زمان سعی داشت بلند بشه.
- بی‌پدر شارلاتان! من رو دور می‌زنی آشغال؟
آریا با یک هول لیام رو پخش زمین کرد و عصبی غرید.
- حرف دهنت رو بفهم داماد عزیز و الا خودم قبل این‌که ملوک فرمان بده، خلاصت می‌کنم!
- ولش کن آریا، مژدگونی رو بهشون بده.
با حرف آرام لبخندی روی لب‌های آریا نشست و پاش رو که روی صورت لیام بود و فشار می‌داد، از روی صورت لیام برداشت و به من نگاه کرد که حرصی فک منقبض کردم.
- مژدگونی؟ جون!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.