انقضای عشقمان : ۳۲
0
6
0
53
وقتی جلوی خوابگاه نگه داشت، از هم خداحافظی کردیم؛ ولی آریا مثل سریهای قبل ازم خداحافظی نکرد و عبوس و کلافه به نظر میرسید که بیشتر به کنجکاویم دامن زد.
همین که ماشین آریا از کوچه خارج شد، به عقب چرخیدم که درست جلوی پام تاکسی زرد رنگی ترمز کرد. بدون درنگ توی ماشین پریدم و تندی گفتم:
- آقا سریع حرکت کن، سریع!
مرد که از هیجانم به دست و پا افتاده بود، زودی پا روی پدال گاز فشرد و سریع از کوچه بیرون زد که ماشین آریا رو با فاصلهای دیدم.
- آقا همون ماشین سفید رنگ جلوییت رو تعقیب کن!
راننده: ببخشید؟
- آقا خواهش میکنم!
راننده اخمی کرد.
- خانم من شانس این کارها رو ندارم!
حرصی گفتم:
- دو برابر کرایه بدم، چی؟
جا خورد؛ ولی گفت:
- مشکلی نیست.
مردک پول پرست! شیدا متعجب رو به من گفت:
- چی شده لیدا؟ چرا اینقدر پریشونی؟ آریا رو چرا میخوای تعقیب کنی؟
کلافه گفتم:
- هیس! بعداً بهت میگم، فعلاً ساکت!
شیدا هم که دید فقط چشم شدم و دارم ماشین آریا رو دید میزنم، سکوت کرد و هیچ نگفت. ته دلم یک جوری بود، دل شوره و آشفتگی روم سایه زده بود.
بعد چند دقیقهای که گذشت و آریا جلوی رستورانی توقف کرد، من کرایه رو دوبله شده به راننده دادم که راننده تشکری کرد؛ ولی به خاطره عجلهای که داشتم، جوابش رو ندادم و همراه شیدا از ماشین پیاده شدیم.
آریا داخل رستوران شد و من و شیدا به دو طرف خیابون نگاهی انداختیم و سریع از عرض خیابون عبور کردیم.
محتاطانه وارد رستوران شدیم. شلوغ و سرد بود و کمی هم سر و صدا فضا رو اشغال کرده بود.
شیدا به آرنجم زد و گفت:
- دیدمش، اون نیست؟
مسیر نگاه شیدا رو دنبال کردم که به آریا رسیدم. سرم رو تکونی دادم و نزدیکش پشت میزی نشستیم. شیدا بیصبرانه گفت:
- نمیگی؟
- شیدا لطفاً ساکت، بعداً بهت میگم دیگه!
پوفی کشید و با صدای زنی که داشت با آریا حرف میزد، سربلند کردیم. به زن مقابل آریا چشم دوختیم؛ اما... .
از دیدنش خشکم زد. این... ای... اینکه... اینکه... .
شیدا متعجب گفت:
- این دیگه کیه؟
نفسم بالا نمیاومد و با دهانی باز به زنی که مطمئن بودم همون آرام نام هست، زل زده بودم. ای... این... این... .
نتونستم جوابش رو بدم و در عوض از چشم چپم قطره اشکی ریخت. محال بود نشناسمش. اون چهره، اون قیافه، تا ابد توی ذهنم حک شده بود؛ اما اون، اینجا؟!
همچنان نگاهم خیره آرام بود که شیدا متعجب بازوم رو گرفت و ریز تکونم داد.
- لیدا؟ لیدا؟
لب زدم.
- امکان نداره!
شیدا که زمزمهام رو نشنیده بود، گفت:
- ای بابا، لیدا؟ چرا داری گریه میکنی؟
ناگهان انگار چیزی رو کشف کرده باشه، هینی کشید و با چشمهایی گرد شده گفت:
- نکنه آریا غیر تو با یکی دیگهام هست؟ الآن این دختره، دوست دختر جناب نیست؟
حرصم گرفت، آتیش گرفتم، میخواست این رو هم ازم بگیره؟ نه نمیذارم، نمیذارم!
با غیظ و خشم گفتم:
- خودشه. همونی که... .
ادامه حرفم با هجوم یکباره اشکهام نیمه موند که شیدا کلافه گفت:
- چی میگی تو لیدا؟
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳