انقضای عشقمان : ۱۹

نویسنده: Albatross

سحر پوزخندی زد.
- نه، راستش معده‌ام به تنهایی می‌تونه هضمشون کنه، تو نگران نباش.
شیدا: ایش.
و پشت چشمی نازک کرد. لبخندی متاسف زدم و دوباره درگیر درس و جزوه‌ها شدم.
کتاب‌های ضخیمم رو توی کوله‌ام چپوندم و کوله رو روی شونه راستم آویزون کردم. کلاسورم رو به دست گرفتم و از روی صندلی بلند شدم. رو به شیدا گفتم:
- تمومی؟
- یک دقیقه صبر کن همین رو بنویسم.
پوفی کشیدم و به کلاسور بازش چشم دوختم که صدای آریا اومد.
سمتش چرخیدم که در فاصله نزدیکی رو‌به‌‌روم ایستاد. با تعجب ابروهام بالا پرید. این‌قدر حواسم پی تدریس استاد میرجعفر بود که به کل یادم از آریا نامی رفت و تازه الآن با دیدنش متوجه شدم که همکلاسی هستیم. البته توی چند واحد؟ نمی‌دونم.
نیم‌ نگاهی به شیدا انداختم. تا کله توی جزوه‌هاش بود و باز شانس رویارویی با جناب رو از دست داده بود.
آریا: سلام عرض شد خانم رحیمی بزرگوار.
اخم‌هام توی هم رفت. انگار اگه به چیزی بند می‌کرد، زیادی سیریش میشد!
- علیک جناب.
لبخندی کج زد.
- بابت جزوه خدمت رسیدم.
متعجب گفتم:
- نکنه تمومش کردین؟!
- نه‌ نه، راستش... راستش... .
بی‌حوصله گفتم:
- چی؟
لبخندش وسعت یافت و مرموز گفت:
- راستش به مترجم نیاز دارم.
- چی؟! م... متوجه نمیشم. میشه واضح‌تر بگین؟
- خانوم آخه این چه دست خطیه؟ از یک جمله‌اش فقط همین رو فهمیدم که زبونش فارسیه.
چشم‌هام گرد و دهانم نیمه باز موند. بهم برخورده بود اساساً!
با اخم گفتم:
- پس یاالله جزوه رو رد کنید و از بقیه سراغش رو بگیرید.
باچرب‌ زبونی گفت:
- عه مگه میشه؟ من دیشب تا دیر وقت بیدار بودم و خط باستانی شما رو کشف می‌کردم. حالا که تا نصفه رفتم، می‌خواین پسش بگیرین؟
آریا دیگه زیادی داشت چرت می‌گفت و بزرگش می‌کرد. من بد خط بودم؛ اما نه دیگه تا این حد!
شیدا که انگار تازه کارش تموم شده بود، از جا بلند شد و رو به من گفت:
- تمومم، بریم که... .
حرفش با دیدن آریا ناتموم موند و من قبل این‌که حرفی بینشون رد و بدل بشه، با حرص گفتم:
- بریم.
چشم‌غره‌ای برای لب‌های خندون آریا اومدم و زودی کلاس رو ترک کردم.
روی چمن‌ها نشسته بودیم و گفتم:
- عه مردک بی‌‌لیاقت، خوبی بهش نیومده. میگه دست خط من بده! هه راست میگی بیا برام خط نستعلیقت رو، رو کن جناب.
شیدا ریز خندید که چشم‌ غره رفتم.
- راستش حق داره. زیادی همچین خطت رونما داره، می‌فهمی که چی میگم. بیچاره اون که قراره تا شنبه تموم هم کنه. جون من بیا بیشتر بهش وقت بده!
و دوباره زیر خنده زد و گفت:
- حالا نمی‌دونم دیروز خانوم برای کی داشت بال‌بال میزد؟
باصدای جیغی گفتم:
- من غلط بکنم دیگه اصلاً درموردش حرفی بزنم، پسره چلغوز!
باصدایی که از پشت‌ سرم اومد و سایه‌اش روی چمن‌ها افتاد، شوکه شدم و کمی هم خجالت کشیدم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.