انقضای عشقمان : ۴۳
1
15
0
53
لیام هیچی نگفت و با دهان باز نگاهش کرد که شیدا، عصبی تمام آبهای لیوان رو روی صورت لیام خالی کرد.
لیام هینی کشید و انگار از شوکی که بهش وارد شده بود، تازه به خودش اومد. باز تعجب اون رو گرفت؛ ولی رفتهرفته تعجبش جای خشم گرفت و... .
من و شیدا گوشهای کز کرده بودیم تا وسایل و صندلیها یا هر چیزی که دست لیام میرسید، به ما برخورد نکنه و فرود بیچاره سعی داشت لیام رو آروم نگه داره و جلوی دیوونهبازیش رو بگیره.
لیام با غرشی میز رو برعکس کرد و با داد دور خودش چرخید. چشمش به دکوری افتاد و همچنان که فرود مثل کنهای بهش چسبیده بود تا اون رو نگه داره، سمت دکوری رفت و از بالا سمت زمین پرتش کرد که کنار ریز شیشههای دیگه، تیکهتیکه شد.
لیام با داد گفت:
- میکشمش، زندهشون نمیذارم!
- باشه داداش، آروم باش، آروم باش!
- ولم کن فرود. باید برم. «داد» باید اون آرام بیپدر رو ببینم.
فرود هم داد زد.
- نمیشه میفهمی؟ اگه میشد که تا الآن خودمون دخلش رو آورده بودیم!
لیام سرخ شده از حرص، اینقدر داد زده بود که صداش خشدار شد.
- همه چیم رو ول کردم افتادم دنبالش!
باگریهای حرصآلود ادامه داد.
- به خاطرش خونوادهم رو ترک کردم! دلتنگیهای چند ساله رو به جون خریدم تا کنارش باشم، بعد حالا چی میشنوم؟
از پناهگاهم بیرون اومدم و نزدیک لیام شدم.
- الآن زدن این حرفها هیچ درمونی نیست لیام! نه جبران حماقت تو میشه و نه میشه جلوی کار اونها رو گرفت.
همچنان دادزنان گفت:
- پس چه غلطی بکنم؟ ساکت وایسم تا بیان بکشنم؟ به ریشم بخندن؟ به خریتم؟!
مکث کردم، آره خریت کرده بود! آهی کشیدم و آروم گفتم:
- باید به فکر نقشه و راهحلی باشیم.
لیام پوزخندی زد.
- از دل خوشت حرف میزنی؟
شیدا هم نزدیک شد.
- حق با لیداست، تا چند ساعت دیگه زنت میاد و باید تا اون موقع یک همفکری بکنیم!
لیام غرید.
- اون دیگه زن من نیست!
عادی گفتم:
- میخوای همچنان کری بخونی؟
لیام نفسزنان غرشی خفه کرد و دستهاش رو مشت کرد، انگار داشت حرصش رو خالی میکرد.
بالأخره آروم شد و روی مبل نشست. خونه انگار ویرونه شده بود.
شیدا: با این وضعیت چه جوابی میخوای به آرام بدی؟
لیام خشن نگاهش کرد و غرید.
- قرار نیست ببینمش چون اگه حتی صداش رو بشنوم، قول نمیدم بلایی سرش نیارم!
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳