انقضای عشقمان : ۴
1
6
0
53
مراسم آشخوری که تموم شد، همسایهها یکییکی رفتن و البته که واسه خودشون یکقابلمه کوچیک همراه آورده بودن تا آش به خونهشون ببرن! مادر شیدا و مادر فرود، موندن تا به ما توی جمع کردن حیاطی که واویلا بود، کمک کنن.
مامانها دیگهای کوچیک و هر چی ظرف کثیف بود رو به گوشه حیاط فرستادن و خاله نسترن گفت:
- هی شما دو تا!
به لیام و فرود که داشتن زیرزیرکی از حیاط بیرون میرفتن، اشاره کرد و گفت:
- خوردن و جستن نیستها، بدویین بیاین ظرفها مال شماست. خاله جان لیدا؟ تو و شیدا هم حیاط رو بشورین.
- چشم خاله جون.
شیدا: الآن.
خاله سرش رو به معنای "باشه" تکون داد و لیام غر زد.
- ای بابا، مامان!
خاله چشم غرهای رفت و با علامت چشم بهش فهموند که بشینه ظرفها رو بشوره.
من و شیدا زیرزیرکی میخندیدیم که خاله هم لبخند شیرینی زد و با باقی خانمها، داخل خونه رفت.
لیام همچنان که آستینهای دستش رو بالا میزد، غر زد.
- موندم چرا پسر شدم؟!
- هوی! مگه بشور و بساب کار دخترهاست؟
شیدا: هه اینقدر میلونبونن و میخُسبن که زورشون میاد دو کف بزنن به اون ظرفها.
لیام چشم غره رفت و گفت:
- ذاتاً تا چشم کار میکنه، معلومه کی زیادی میخوره و میکپه.
و به هیکل شیدا اشاره زد که شیدا حرصی شده، جیغ خفهای کشید و لنگ کفش دمپایی قرمزش رو درآورد و سمت لیام پرت کرد؛ ولی لیام سریعاً نشست که لنگ کفش به فرود که مثل بت ایستاده بود، خورد و دادش در اومد.
- بابا چرا من رو میزنی؟!
شیدا: تقصیر این شد.
به لیام اشاره کرد و دوباره گفت:
- حالا کفشم رو بده.
لیام از پای ظرفها بلند شد و رو به فرود با مرموزی گفت:
- ندیها! این وحشی رو باید ادب کرد.
بعد نیشخندی زد و لنگ کفش شیدا رو توی کوچه با پاش شوت کرد. سمت شیدا چرخید و ابروهاش رو چند بار به بالا پرتاب کرد.
محکم زیر خنده زدم که شیدا چپچپ نگاهم کرد و غرولندکنان، سمت در رفت تا کفشش رو بیاره.
لیام: لیدا واقعاً تو با چه منطقی باهاش پیمان دوستی بستی؟
شیدا داخل حیاط شد و گفت:
- با همون منطقی که فرود رفیق تو شد.
و زبونش رو برای لیام دراز کرد.
سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم:
- بسه دیگه، زود باشین بجنبین تا مامانها پخپخمون نکردن.
با حرفم مشغول به کار شدیم. شیر آب که به دیوار وصل بود و نزدیک در حیاط بود برای همین لیام و فرود، همراه ظرف شستنشون توی دید جماعت بودن. آخه معمولاً در حیاط همیشه نیمهباز بود و لیام و فرود با هر کسی که رد میشد، تا میتونستن سرشون رو پایین میانداختن تا اون نفر رد بشه.
شیدا حیاط رو جارو میکرد و من به دنبال شیلنگ بزرگ توی زیرزمینی رفتم که زیر بهارخواب بود.
شیلنگ رو برداشتم و شیدا تقریباً حیاط رو جارو کشیده بود. سر شیلنگ رو به شیر آبی که کنار حوض بود، وصل کردم و شیر آب رو تا ته باز کردم. حالا نوبت آب پاشی و شستن بود.
لیام و فرود چون ظرفها کم بود، زود کارشون تموم شد و داشتن ظرفها رو جابهجا میکردن. نزدیکهای در خروجی بودم. فرود آخرین دست ظرفها رو به خونه برده بود و لیام پای شیر داشت ریزه خرده و پسموندههای غذا رو که زیر شیر آب جمع شده بود، با دستکش جمع میکرد و قیافهاش از چندشی توی هم رفته بود.
نگاهی خاص به شیدا که روی تخته نشسته بود، کردم. تا نگاهم رو دید، زودی تعبیرش کرد و لبخندی زد. سمت لیام برگشتم و انگشت شصتم رو روی دهانه شیلنگ گذاشتم که آب پرفشارتر بشه و فوری روی لیام گرفتم که دادش به هوا رفت و گفت:
- لیدا میکشمت!
من و شیدا زیر خنده زدیم و لیام سمتم خیز برداشت که دوباره شیلنگ رو سمتش گرفتم و اون فقط سعی داشت مانع آبها بشه و هر طرف که میرفت، من هم همون طرف شیلنگ رو به سمتش میگرفتم و یکجور زندانیم بود. در آخر مجبور شد پشتش رو بهم بکنه و من بعد اینکه حسابی خیس و لیچش کردم، بی خیالش شدم.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳