انقضای عشقمان : ۴۵

نویسنده: Albatross

لیام عصبی چشم روی هم فشرد و فرود گفت:
- دیگه بهتره ما بریم.
اولین نفر هم خودش بلند شد و من بعد تعللی که نگاهم روی لیام پژمرده و کلافه بود، از جا بلند شدم و بالأخره از اون‌جا خارج شدیم.
هنوز هیچ نقشه‌ای نداشتیم که چه‌طوری مدرکی پیدا کنیم و جلوی کارهای اون خونواده عفریته‌ نژاد رو بگیریم.
چون این چند مدت کم خوابی زیاد داشتم، تصمیم گرفتم زودتر از هر وقت دیگه‌ای بخوابم واسه همین ساعت حدودهای هفت بود که به تخت‌ خوابم پناه بردم.
باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. اتاق تاریک بود و خواب‌آلود با دست دنبال گوشیم گشتم که اون رو زیر پتوم پیدا کردم.
ساعت ده شب بود و آریا به من زنگ زده بود! باصدای خواب‌آلودی گفتم:
- بله؟
- لیدا خواب بودی؟
- هوم؟ اوهوم.
تک‌ خندی زد.
- دختر الآن چه وقت خوابه آخه؟
حوصله نداشتم و بدخوابم کرده بود.
- آریا بگو چی‌کارم داری؟ خوابم میاد.
- امشب خواب تعطیله خانوم‌ خل. می‌خوام ببینمت.
- پوف آریا الآن آخه؟ بی‌خیال، فردا هم رو می‌بینیم.
صداش گرفته شد.
- قراره چند روزی من رو نبینی‌ها، می‌خوام ببینمت لیدا.
متعجب روی تخت نشستم و حالا از شوک خبری که شنیده بودم، خواب از سرم پریده بود و این روی لحنم هم تأثیر گذاشته بود.
- چرا؟! کجا مگه می‌خوای بری؟
آهی کشید.
- یک ماموریت کاری واسم پیش اومده، قراره چند روزی از شیراز برم.
وای این‌طوری که خیلی بد می‌شد! شاید هم نه، می‌شد از نبودش استفاده کرد و بیشتر با بچه‌ها وقت بگذرونم؛ ولی به‌خاطره این‌که شکی نکنه یا میونه‌مون شکر آب نشه، گفتم:
- باشه، آدرس می‌دم بیا دنبالم.
صدای خوشحالش اومد.
- چشم عزیزم!
نخواستم مزاحم شیدا و فرود بشم واسه همین بی‌سر و صدا از مسافرخونه بیرون زدم و آدرسی در فاصله دوری از مسافرخونه به آریا ارسال کردم.
چندی بعد ماشینش رو دیدم که کنار خیابون پارک کرد. لبخندی ساختگی زدم و سوار شدم.
- سلام.
- علیک خانوم خوش‌ خواب!
تک‌ خندی زدم.
- خسته بودم باور کن!
سری با لبخند تکون داد و هم‌زمان با این‌که دنده رو عوض می‌کرد، گفت:
- چرا آدرس خونه خود عمه‌ت رو ندادی؟ الکی این همه راه رو هم نمی‌اومدی.
- نشد آدرس رو بدم آخه کوچه‌شون زیادی تنگ و باریکه این رخشت جا نمی‌شه.
آریا دوباره تک‌ خندی زد و گفت:
- می‌خوام امشب یک شب دو نفری تدارک بچینم تا هیچ‌‌وقت از ذهنت پاک نشه و ذخیره‌ای هم واسه من بشه تا روزی که دوباره ببینمت.
یعنی اگه نمی‌دونستم چه‌ طور آدمی هست‌ها واقعاً خام می‌شدم و هنوز کلی هم خر کیف می‌شدم. آه از زبون چرب این پسر! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.