انقضای عشقمان : ۴۰

نویسنده: Albatross

فقط خیره نگاهم کرد که آروم‌تر گفتم:
- من می‌خوام نجاتت بدم، نه این‌که آواره‌ت کنم.
عقب چرخیدم و هم‌زمان با این‌که سمت کیف دستیم که روی مبل بود می‌رفتم، گفتم:
- آریا چند روزه از من بی‌خبره، وقتی که باهاش دوباره وارد رابطه بشم، حتماً با خواهرش تماس می‌گیره و گزارشات رو میده.
کیف دستیم رو برداشتم و سمت بقیه چرخیدم.
- اون وقت از مکالمه‌شون می‌شه پی برد که چی در کمینمون بوده و ما برای دسترسی به این مکالمه، شنود نیاز داریم.
همه با حیرت و تعجب نگاهم می‌کردن که شیدا گفت:
- ایول دختر!
حتی نگاهم رو از لیام برنداشتم. نمی‌دونم چرا این‌قدر بهش زل می‌زدم؟ وقتی عشقی هم نبود!
سمت خروجی رفتم و بین راه ایستادم. کمرم رو چرخوندم و رو به لیام گفتم:
- تا وقتی که واسه‌ت ثابت نکردم، لطفاً سوتی نده.
لیام عصبی و دست مشت کرده فقط به میز شیشه‌ای که سبدی از گل‌های مصنوعی روش بود، خیره شده بود و هیچی نمی‌گفت.
با علامت چشم به شیدا اشاره کردم که دنبالم بیاد. بدون حرف دیگه‌ای از اون‌جا خارج شدیم و داخل آسانسور شدیم.
شیدا: هه فرود رفیق‌ ذلیل رو باش، موند پیش عشقش!
هیچی نگفتم و فقط به بدنه آسانسور که بازتاب عکسم روش افتاده بود، نگاه می‌کردم.
چشم‌های بادومی و قهوه‌ای رنگم که از مامان به ارث برده بودم، سرد و بی‌روح بودن. لب‌های قلوه‌ای و بدون رژم حالتی آویزون داشتن و با این‌که هیچ حسی نسبت به لیام نداشتم؛ اما غمی عمیق ته دلم حس می‌شد.
از اون آپارتمان که بیرون زدیم، سریع یک تاکسی گرفتیم و آدرس مسافرخونه رو به راننده دادیم.
باید خیلی زود اون وسیله شنود رو پیدا و وارد عملیات سریمون می‌شدیم.
مضطرب به شیدا نگاه کردم که همون‌ لحظه صدای آریا از پشت گوشی بلند شد.
- لیدا تویی؟!
وقتی صدای متعجبش رو شنیدم، اخم‌هام از انزجار هم رو درآغوش کشیدن، پسره «...»!
- سلام آریا.
وقتی صدام رو شنید، یک‌‌باره دادی کشید که فوری گوشی رو از گوشم فاصله دادم. حتی از بلندی صداش شیدا هم متوجه شد.
- کوفت و سلام، دختره ورپریده معلوم هست کجایی؟ چند روزه بی‌خبرم گذاشتی احمق!
یعنی شیطونِ می‌گفت... بی‌خیال شیطونه دیگه!
دست مشت شده‌م رو جلوی صورتم آوردم و فک منقبض کردم که شیدا من رو با حرکات دستش به آرامش دعوت کرد. نفسی کشیدم و به تن صدام غم و ناراحتی دادم.
- ببخشید آریا؛ ولی واسه من مشکل پیش اومده بود، نشد باهات تماس بگیرم.
هنوز عصبی بود، هه معلومه کلی از برنامه عقب انداخته بودمشون.
- چه مشکلی هان؟ یعنی نشد یک پیام هم به من بدی؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.