داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۲۱

نویسنده: Ronald_Weasley

از زبان جینی: 

_ اوه اوه اوه!》این را گفتم و با پارچه ی خیس خون را پاک کردم. فریاد کشیدم: تکون نخور احمق.》اگر کنجکاو هستید که چه اتفاقی افتاده است، باید بگویم که الان قبل از ناهار بود و ما در دستشویی دختران بودیم. چند دقیقه ی قبل، هنگامی که رون و هری برای ناهار از خوابگاه پسران بیرون آمده بودند من متوجه زخم عمیقی روی گونه ی چپ برادر احمقم شده بودم. از اینکه رون توانسته بود تمام صبح آن زخم را از من مخفی کند متعجب شده بودم. وقتی رفته بودم و از او پرسیده بودم که چه اتفاقی افتاده است، سعی کرده بود طوری رفتار کند که انگار نمی داند من در مورد چه چیزی صحبت می کردم. اما من او را تهدید کرده بودم و او در نهایت تسلیم شده بود و گفته بود که دیشب لیز خورده بود و این باعث شده بود که گونه اش به لبه ی میز برخورد کند و زخم شود. من مجبور شده بودم تلاش کنم تا به روی او نپرم و کتکش نزنم. جوابش واقعا قانع کننده نبود. به رون گفته بودم که باید خانم پامفری را ببیند. اما اون احمق نپذیرفته بود و اظهار داشت که این کار لازم نیست. در نهایت موفق شده بودم او را راضی کنم تا به دستشویی میرتل برویم چون به دلایلی که همه می دانیم هیچ کس وارد آنجا نمی شد. رون آه دردناکی کشید. گفت: ببخشید. فقط درد داره.》دوباره پارچه را روی زخم کشیدم. گفتم: برای پنجمین باریه که پیشنهاد می کنم. این یه بردگی عمیقه. تو واقعا باید پیش خانم پامفری بری تا اونو ببنده.》رون گفت: برای پنجمین بار می گم، حالم خوبه. این فقط یه خراشه.》ناامیدانه چشمانم را گرد کردم. خیلی نزدیک بود چوب دستی ام را بیرون بیاورم و طلسی به سمت رون رها کنم. پارچه ی خون آلود را شستم. آن را به شکل مربعی تا کردم و روی گونه اش گذاشتم. رون دستش را روی پارچه گذاشت و آن را نگه داشت. با قاطعیت گفتم: رون، من هر کاری از دستم بر می اومد کردم. بند نمی یاد. تو باید بری پیش خانم پامفری.》رون گفت: ومن قبلا بهت گفتم که نه.》او احمق بود. قرار بود تمام روز را اینجا بمانیم و من تمام کلاس ها و تمارین کوییدیچ را از دست می دادم. چشمانم را تنگ کردم‌. جواب منفی در کت من نمی رفت. چوب دستی ام را در آوردم و به سمت رون نشانه گرفتم. فریاد کشیدم: اگه بلند نشی بریم پیش پامفری به بلایی سرت می یارم.》رون که متقاعد نشده بود گفت: جراتش رو نداری.》دهانم را برای خواندن ورد باز کردم و دیدم که رون دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد. گفت: باشه باشه می رم.》
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.