داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۲۶

نویسنده: Ronald_Weasley

از زبان راوی:

ترم اول رسما تمام شده بود. همه در ایستگاه قطار جمع شده بودند و مشتاقانه منتظر بودند که سوار قطار شوند و برای تعطیلات به خانه بروند. در ماه دسامبر هوا سرد بود. هرماینی که لباس های ضخیم زمستانی پوشیده بود منتظر بود که قطار به ایستگاه کینگزکراس برسد. روی نیمکتی نشسته بود و منتظر بود. هری، جینی و رون گفته بودند که تا یک ربع دیگر او را ملاقات خواهند کرد. هرماینی آهی کشید و زمزمه کرد: رونالد.》خنده دار بود که چگونه یک دختر می توانست احساسات خود را نسبت به یک پسر تغییر دهد. اول عاشق آن می شدی و بعد از آن متنفر شدی، سپس دوباره عاشقش می شدی. این موضوع استرس زا بود، اما به شدن توصیه می شد. هرماینی نمی توانست باور کند که دوباره کریسمس را در بارو می گذراند. او فقط از رفتن خودداری کرده بود چون رون یک دوست دختر داشت. حالا همه چیز متفاوت به نظر می رسید. اگرچه رون هنوز با لاوندر در رابطه بود، اما به نظر می رسید که رون و هرماینی دارند روز به روز به هم نزدیک تر می شوند. به خصوص بعد از آن روز در بیمارستان. رون گفته بود که دعوای او و لاوندر به خاطر هرماینی بوده است. هرماینی نمی توانست تصور کند که چرا آن ها باید به خاطر او دعوا می کردند. دلیل اینکه رون و هری و جینی دیرتر از او می آمدند این بود که هرماینی از ساعت چهار صبح حاضر شده بود اما آن ها ده دقیقه قبل از ساعت خروج از مدرسه تازه بیدار شده بودند. هرماینی نگاهی به ساعتش انداخت. پانزده دقیقه گذشته بود. آن ها کجا می توانستند باشند؟ هرماینی موی قرمز و سیاهی را دید. لبخند زد و قبل از اینکه به سمت دوستانش بدود کروکشکس را روی نیمکت گذاشت. رونالد مثل همیشه دیر کرده بود. هری گفت: رون دوباره دیر کرده.》جینی اضافه کرد: برادرم یه آدم بی فایده ست. قسم می خورم.》هرماینی خندید. هر سه به سمت نیمکتی رفتند که هرماینی چند لحظه ی قبل کروکشکس را در آنجا رها کرده بود و نشستند. مدت زیادی نگذشت که هرماینی برق موهای قرمزی را دید. قلبش از دیدن موهای بلوند عسلی درد گرفت. لاوندر هم آمده بود. رون دست او را گرفته بود. اما قیافه اش لو می داد که به زور به لاوندر زنجیر شده است. هنگامی که رون و لاوندر حدود ده فوتی از نیمکت فاصله داشتند، هر دو ایستادند. لاوندر گفت: برات می نویسم ون ون.》رون دست های لاوندر را ول کرد و گفت: آره، خب... من احتمالا خیلی مشغول کارهای کریسمس می شم. احتمالا نمی تونم جوابی برات بنویسم.》ناگهان لاوندر بدون هیچ هشداری دست هایش را دور گردن رون حلقه کرد و او را بوسید. لاوندر آنقدر قدرتمند او را بوسید که رون چند اینچی به عقب رفت. هنگامی که لاوندر لب هایش را از روی لب های رون برداشت، رون عملا به سمت دوستانش دوید. هری پوزخند زد و پرسید: از بوسه لذت بردی ون ون؟》رون لب هایش را با دستش پاک کرد. هرماینی در حالی که سعی می کرد غم عمیقش را پنهان کند گفت: باید حرکت کنیم.》و در حالی که دندان هایش را به هم فشار می داد کروکشکس را از روی نیمکت برداشت. حتی با وجود پیراهن آستین بلند و کت خاکستری ضخیم، به نظر می رسید هرماینی گرم نشده بود. رون متوجه این موضوع شد و کتش را روی هرماینی انداخت. هرماینی پرسید: خودت چی پس؟》رون خندید. چشمکی زد و گفت: تو بیشتر از من بهش نیاز داری.》کت رون بوی نعنای دلپذیری می داد. بوی خود رون را می داد. این سفر با قطار قرار بود دل انگیز باشد.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.