داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۳۱

چند ساعت بعد، رون با جورج صحبت کرد و جورج عملا او را مجبور کرد تا به هرماینی بگوید دوستش دارد. رون هم پشت در اتاق جینی و هرماینی رفت و صحبت های هرماینی را شنید که از دوست داشتن پسر دیگری صحبت می کرد. بعد رون داخل اتاق شد. جینی را بیرون کرد و در را قفل کرد. هرماینی

پرسید: چرا در رو قفل کردی؟》رون گفت: فکر کردم یه کم طول می کشه. نمی خواستم کسی مزاحممون بشه.》هرماینی سرخ شد و پرسید: دقیقا می خوایم چی کار کنیم که کسی نباید مزاحممون بشه؟》ناگهان رون متوجه سوتی اش شد و سرخ شد. گفت: چیز نامناسبی نیست. فقط می خوام باهات صحبت کنم.》هرماینی گفت: خوبه.》و روی تخت نشست. رون هم رفت و کنارش نشست‌. هرماینی می توانست بگوید که چیزی جدی در ذهن رون بود. رون پس از مدتی گفت: می دونی، یه چیزیه که مدت هاست می خوام ازت بپرسم.》هرماینی سرش را تکان داد. رون با تردید پرسید: تا حالا... ولش کن احمقانه ست.》هرماینی پرسید: تا حالا شده اونقدر کسی رو دوست داشته باشی که تنها چیزی که می خوای بدونی این باشه که اون چه احساسی نسبت به تو داره و از این می ترسی که اون همچین احساسی به تو نداشته باشه؟》رون با تعجب به او نگاه کرد. هرماینی از تخت بلند شد و پشتش را به رون کرد و چند قدم به جلو برداشت. در نهایت گفت: من خیلی وقته که عاشق یه پسر شدم و اون نمی دونه.》رون عصبانی شد. چطور می توانست درست جلوی او از پسر دیگری صحبت کند؟ آیا رون پسری که هرماینی عاشقش بود را می شناخت؟ هرماینی ادامه داد: شاید اونم من رو دوست داشته باشه. مطمئن نیستم. این که اون من رو دوست داره رو از یکی از بستگان اون پسر شنیدم. به هر حال، اینکه اون من رو دوست داشته باشه یه آرزو...》

_ نکن! این کار رو نکن‌.》رون ناگهان فریاد کشید. هرماینی با تعجب و سمت او برگشت و پرسید: چی کار نکنم؟》رون به سمت هرماینی رفت و گفت: وقتی من اینجام، در مورد دوست داشتن پسر دیگه ای حرف نزن.》رون در میان عصبانیت، یک دستش را دور کمر هرماینی گرفت. هرماینی را به خود نزدیکتر کرد و با تمام وجود او را بوسید. بعد از تقریبا پنج ثانیه، رون متوجه شد که چه کار کرده بود و لب هایش را از روی لب های هرماینی برداشت و با عجله به سمت در رفت و از آن خارج شد. او هرماینی را در شوک رها کرده بود.