داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۲۳

نویسنده: Ronald_Weasley

از زبان هرماینی:

به سمت تخت رفتم و کنار و جینی نشستم. رون پرسید: از کجا فهمیدی من اینجام؟》گفتم: وقتی امروز سر کلاس ها نیومدی نگرانت شدم‌. سالن عمومی گریفیندور رو هم چک کردم اما اونجا هم نبودی. بخاطر همین از هری پرسیدم و اونم گفت که اومدی درمونگاه.》رون به جینی غر زد: مگه نگفتم به کسی نگو؟》جینی از خودش دفاع کرد و گفت: تو گفتی به هرماینی نگو و من من نگفتم. هری بهش گفت.》سعی کردم احساس ناراحتی ام را پنهان کنم‌. چرا او نمی خواست من بدانم؟ پرسیدم: چرا نمی خواستی به من بگی؟》جینی احساس کرد اوضاع دارد یک جوری می شود و بلند شد. با دستپاچگی گفت: مطمئنم که هری... نه منظورم اینکه دین داره دنبالم می گرده. خدافظ هرماینی.》و فرار کرد. آرام خندیدم و گفتم: اون واقعا هری رو دوست داره، نه؟》رون خندید: معلوم نیست؟》بدون فکر کردن دستم را روی گونه ی آسیب دیده اش گذاشتم. توانستم نفس نفس زدن رون را احساس کنم‌. قلبم به تپش افتاد. دوباره پرسیدم: چرا بهم نگفتی؟》آهی کشید و اعتراف کرد: نمی خواستم نگرانت کنم.》قبل از اینکه دستم را از روی گونه اش بردارم پرسیدم: چه اتفاقی افتاد که اینجوری شدی؟》رون گفت: من و لاوندر دیشب باهم دعوای بزرگی داشتیم و اون به من سیلی زد. یکی از ناخناش کنده شده بود توی گونه ام رفت. این یه تصادف بود. به هری نگو، می خوام به هری بگم که این زخم بخاطر پیروزی توی دعوا با مالفویه.》نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. رون برای اولین بار در آن چند ماه داشت لبخند می زد. پشیمان شده بودم که همه ی تقصیر ها را گردن او انداخته بودم. این اصلا تقصیر او نبود. آخر از کجا باید می دانست که من عاشق او هستم؟ پرسیدم: سر چی دعوا کردین؟》رون زمزمه کرد: تو.》احساس کردم قلبم ریخت. گفتم: من؟ چرا برای من دعوا می کردین؟》رون گفت: من... اممم، خب این خیلی مهم نیست. به هر حال، تا اینجایی می خواستم ازت بپرسم که... هنوز کریسمس رو با من می گذرونی؟ اممم... منظورم اینکه من و خانواده ام.》قلبم از اینکه سوالم را جواب نداده بود غرق شد. چون می دانستم چیزی بود که او به من نمی گفت. وقتی عمیق در چشمانم نگاه کردم، تمام نفرت و ناامیدی ای که در چند ماه گذشته نسبت به او داشتم از بین رفت. لبخند زدم و گفتم: من اون رو برای دنیا هم از دست نمی دم.》رون به آرامی دستش را روی دستم گذاشت و به آرامی آن را فشرد. از لمس دستانش، قلبم تند تند زد و از عشق، لرزیدم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.