داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۲۴

نویسنده: Ronald_Weasley

از زبان جینی:

کریسمس دو هفته ی دیگر بود. یعنی چند روز دیگر سوار قطار می شدیم و به خانه می رفتیم. من بسیار مشتاق بودیم که به خانه برگردم. به همان اندازه که هاگوارتز را دوست داشتم، مشتاقانه منتظر استراحت بودم. اما بیشتر برای دور شدن از دین. معمولا اینجا پر از ماجراها و رویداد های هیجان انگیز بود. اما جدیدا من دین همیشه دعوا می کردیم و من خسته شده بودم‌. دعوا های ما بیشتر سر هری بود که چرا دین او را از من دور می کرد. فکر می کرد هری عاشق من است. شایدم بود. من که نمی دانستم. من دیگر نمی توانستم دعوا های مداوم را تحمل کنم. مهم نبود کجا بودیم. چه سر قرار ملاقات چه در سالن بزرگ. من و دین همیشه در حال دعوا بودیم. اگر هیچ اعتمادی در رابطه وجود نداشته باشد آن رابطه دیگر به درد نمی خورد و دین به وضوح دیگر به من اعتماد ندارد. به همین دلیل بود که باید به رابطمان پایان می دادیم‌. یک شب من، هری، هرماینی و رون در سالن عمومی گریفیندور نشسته بودیم. با اینکه دیر وقت شده بود هیچ یک از ما خسته نبودیم بنابراین تصمیم گرفته بودیم کمی دیگر بیدار بمانیم. هری دوباره به خواندن کتاب شاهزاده ی دورگه مشغول شده بود که باعث آزار هرماینی شد. من کتاب ماگلی را می خواندم که هرماینی اصرار داشت بخوانم. اوه راستی صحبت از هرماینی شد، او دوباره با رون صحبت می کرد. من می دانستم هفته ی گذشته در بیمارستان چه اتفاقی افتاده بود. آخر می دانید، فال گوش ایستاده بودم‌. سرزنشم نکنید چون خیلی برایم مهم بود. من برای آن ها خوشحال بودم. فکر نمی کنم هرماینی واقعا از رون متنفر شده بود، اگرچه قلبش کمی شکسته بود. می توانستم کاملا او را درک کنم. وقتی هری با چو قرار می گذاشت، من هم دقیقا احساس هرماینی رو داشتم. من از چو متنفر شده بودم. فکر کردن به او هنوز مرا عصبانی می کرد. افکارم را دور کرده بودم و دوباره روی کتابم متمرکز شده بودم. هری رشته ی افکارم را قطع کرده بود و پرسیده بود: چی می خونی؟》گفته بودم: این یه کتاب ماگله به نام غرور و تعصب‌. کتاب مورد علاقه ی هرماینیه.》ناگهان صدای جیغی شنیده بودیم. من و هری به موقع به پشت کاناپه نگاه کرده بودیم و دیده بودیم که رون هرماینی را روی زمین گیر انداخته بود و او را تا سر حد مرگ قلقلک می داد. هرماینی دوباره با خوشحالی جیغ کشیده بود و التماس کرده بود: رونالد! ولمم کنن.》هر دو خندیده بودند. رون به هرماینی پوزخند زده بود و گفته بود: خودتو آزاد کن. وادارم کن برم کنار.》هرماینی تکان خورده بود و تقلا کرده بود. اما شکست خورده بود. رون محکم او را به زمین چسبانده بود و نمی ذاشت هرماینی فرار کند. هرماینی گفته بود: این عادلانه نیست. از کی تا حالا انقدر قوی شدی؟》رون هرماینی را تهدید کرده بود که دوباره او را قلقلک خواهد داد. رون چشمکی زده بود و گفت: من همیشه قوی تر از تو بودم میون.》و هرماینی سرخ شده بود. رون دوباره پهلوی او را قلقلک داد‌ه بود. هرماینی دوباره جیغ کشیده بود و گفته بود: لطفا، رون، ازت خواهش می کنم... نه، دیگه نه، نمی... نمی تونم، نفس...》رون بالاخره از قلقلک دادن او دست کشیده بود. ساکت شده بود و فهمیده بودم که به هم خیره شده بودند. در چشمان همدیگر گم شده بودند. به طور جدی، رون باید با لاوندر بهم می زد و هرماینی را می بوسید. بقیه ی چیز ها خودشان درست می شدند. علاوه بر این، لاوندر برای برادر من خیلی احمق بود. کتابم را بسته بودم. به موقع سرم را بالا برده بودم و دیده بودم که چشم های هرماینی در حال بسته شدن بودند و رون روی صورت هرماینی خم شده بود. دلم برایشان سوخته بود. چون... همه ی فرصت هایشان به طرز وحشتناکی از بین می رفتند.
_ ون ون! تو اونجایی؟》صدای لاوندر در سالن عمومی گریفیندور پیچیده بود. چشمان هرماینی از صدای لاوندر باز شده بودند. رون زیر لب گفته بود: جهنم خونین.》و به هرماینی کمک کرده بود تا از روی زمین بلند شود. توانسته بودم ناامیدی را در چهره ی هردوی آن ها ببینم. لاوندر مثل دین بود. لاوندر به سمت ما دویده بود. رون پشت هری شیرجه رفته بود تا از خودش محافظت کند. رون زیر لب غر غر کرده بود و با صدای بلند گفته بود: من و هری همین الان می خواستیم بریم بخوابیم.》هری که گیج شده بود پرسیده بود: واقعا؟》رون گفت: اوه! آره درسته. من فردا خیلی کار دارم. شب همگی بخیر.》هری که نگاه التماس آمیز رون را دیده بود به دنبالش به خوابگاه پسران به راه افتاده بود. گفته بودم: شب بخیر.》و به هری لبخند زده بودم. دین از خوابگاه پسران خارج شده بود و به سمت ما آمده بود. به هرماینی گفته بودم: بعدا می بینمت. باشه؟》منظورم را فهمیده بود. لبخندی زده بود و دنبال لاوندر به خوابگاه دختران رفته بود. دین کنارم نشسته بود و در یک ساعت آینده ی آن زمان، به دین گفته که عاشق هری هستم و با او به طرز وحشتناکی دعوا کرده بودم و ما... به هم زده بودیم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.