داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۱۵

نویسنده: Ronald_Weasley

از زبان هری:

از بالای شانه ام نگاه کردم تا یک بار دیگر امتیاز ها را بررسی کنم. ما دقیقا ده ساعت ساعت بود که در حال بازی بودیم و هیچ کدام موفق به گرفتن استینچ طلایی نشده بودیم. ششصد به سیصد و بیست به نفع ما. ما پس از بازی بی رحمانه ای که در سال گذشته داشتیم، شدیدا به بازگشت نیاز داشتیم. در بازی سال گذشته، اسلایترین ما را با هشتصد و پنجاه امتیاز به سیصد امتیاز شکست داده بود. آن شکست آنقدر بد بود که تقریبا از اینکه عضوی از آن تیم بودم احساس شرمندگی می کردم. من برای آنجلینا خیلی ناراحت بودم زیرا در آن زمان او کاپیتان بود و همه او را مقصر باخت ما می دانستند. حالا من کاپیتان شده بودم. امیدوار بودم بتوانم گریفیندور را به جایگاهی که قبلا بود برگردانم. من از کنار رون رد شدم و فریاد زدم: رون! تو می تونی انجامش بدی.》رون مشتی به توپی که به سمت دروازه ها می آمد ول کرد و چشمکی به زد. گفت: نگران نباش.》من وانمود کرده بودم که به یک پسر ناامید مایع شانس می دهم و آن پسر حالا فکر می کرد می تواند بر همه ی جهان حکومت کند. من شاکی نبودم. عملکرد رون واقعا خوب بود. به دور و برم نگاه کردم و دیدم که دو تا از تعقیب کننده های اسلایترین از بازی خارج شده اند. خب، این به این معنی بود که فقط یک تعقیب کننده ی دیگر داشتند. به سمت راست نگاه کردم. یکی از کتک زن اسلایترین بلاجری را به سمت جینی پرتاب کرد و جینی از جارویش پایین افتاد. بدون هیچ فکری به سمتش پرواز کردم و درست قبل از اینکه روی زمین بیفتد، او را گرفتم. پرسیدم: جینی! تو خوبی؟》 جینی با مشت به شانه ی راستم کوبید. متعجب شدم. شانه ام را مالیدم. جینی فریاد زد: لعنتی! داری چیکار می کنی هری؟ برگرد بالا!》من زندگی او را نجات داده بودم ولی او به من مشت زد چون بازی را ترک کرده بودم. جینی بود دیگر. گفتم: من سعی کردم جلوی مرگ تو رو بگیرم. جینی دوباره به شانه ام مشت زد. گفتم: آخ! بسه.》جینی پارس کرد: بر می گردی بالا یا نه؟》سریع روی جارویم نشستم. گوش کردن به حرف جینی بهتر از بحث به او بود. گاهی اوقات احساس می کردم جینی کاپیتان بود تا من. به بالا پرواز کردم. به سمت دروازه ها نگاه کردم و رون را دیدم که با لگد پایش یک توپ را از دروازه ها دور می کرد. فریاد زدم: آفرین!》یک کتک زن اسلایترینی بلاجری را به سمت من پرتاب کرد. من سریع به سمت پایین شیرجه زدم و جاخالی دادم. کتک زن غرغر کرد. گزارش گر فریاد کشید: رون ویزلی یه توپ دیگه رو هم گرفت.》نگهان توپی طلایی جلویم ظاهر شد. دستم را دراز کردم و آن را گرفتم. گزارش گر فریاد زد: هری پاتر استینچ طلایی رو گرفت. گریفیندور برنده شد.》جمعیت گریفیندور جیغ و فریاد کردند و دست زدند. ما در آسمان دور هم حلقه زدیم چرخیدیم. همه ی پروفسور ها دست می زدند. دین فریاد زد: ما بردیم.》کتی بل داد زد: با تشکر از ویزلی.》رون سرخ شد. او به تعریف و تمجید عادت نداشت. رون گفت: همه اش من نبودم. اگه شما ها نبودین، هرگز برنده نمی شدیم.》فریاد زدم: ویزلی!》کل جمعیت گریفیندور روی سکو ها هم فریاد زدند: ویزلی! ویزلی! ویزلی...》همین شهرت کوچک، برای رون اعتماد به نفس زیادی به ارمغان می آورد.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.