داستان روماینی: عشق ظریف : فصل ۱

نویسنده: Ronald_Weasley

از زبان هرماینی:

به انعکاس خودم خیره شدم. در حالی که به کمدم تکیه داده بودم تا آینه را بهتر ببینم، با چنگ زدن به چوبی که روی جعبه ی لوازم آرایشی ام قرار دارد، درپوش را باز کردم و قبل از این که لب هایم را روی هم ماساژ دهم، ماتیک را روی لب هایم کشیدم. لب هایم اخیرا کمی خشک شده بودند. قبل از اینکه برگردم روی تختم آهی طولانی کشیدم. سال پنجم و تابستان بعد آن سریع تر از آنچه من فکر می کردم گذشت. اگر هر چند وقت یک بار سرعت خود را کم کنید، ممکن است لحظات کوچک ولی بزرگی را که زندگی به شما مخفیانه می دهد از دست بدهید. صادقانه بگویم، من برای بازگشت بسیار هیجان زده بودم و اگر کاملا راست می گفتم، همیشه مشتاقانه منتظر بازگشت به هاگوارتز بودم. درس خواندن و امتحانات هرگز قدیمی نشد. با فکر کردن به آن، لبخند بر لبانم اوج گرفت. تکالیف تنها چیزهایی نبودند که منتظرشان بودم. من واقعا در تابستان دلم برای دوستانم تنگ شده بود و معمولا تابستان هایم را در پناهگاه می گذراندم، ولی امسال تصمیم گرفته بودم آن را با والدینم بگذرانم. بنابراین وقتی تابستان تمام می شد، نمی توانستم مشتاق دیدن چهره ی دوستانم نباشم. هر پنج نفر: هری و نویل. لونا و جینی. و رون. 

_ رون

آهی کشیدم و به پهلو چرخیدم. فقط فکر کردن به او باعث تپش قلبم می شد. همان روزی که برای اولین بار او را دیدم، احساس عجیبی در من ایجاد شد. مطمئن نبودم دوستش دارم یا از او متنفرم. اگرچه بیشتر شبیه یک دلدادگی بود. شبی که او خود را فدای دختری کرد که به سختی می شناخت. من. حتی در یازده سالگی می دانستم می توانم هر پسری را که به من درخواست دوستی می دهد رد کنم، اما در مورد او، اینطور نبود. سال دوم شروع شد و همینطور احساسات من نسبت به او بیشتر می شد. وقتی او از من به طور ناگهانی و با میل در مقابل مالفوی دفاع کرد... من آن روز را به خوبی به یاد دارم. مالفوی در حال توهین های همیشگی اش بود که رون با حالتی محافظانه جلوی من ایستاد و چوب دستی اش را به سوی مالفوی گرفت. طلسمش نتیجه ی معکوس داد چون چوب دستی اش شکسته بود و من حدود صد بار به او گفته بودم که یک دانه جدیدش را بگیرد. با این حال، من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم که او... این کار را فقط برای من انجام داد. سال سوم، عشق من ده هزار برابر شد. روز اعدام باک بیک، یادم می آید که رون درست کنار من بود و ما شاهد آن اتفاق بودیم. ناخود آگاه دست هایم را دور گردنش حلقه کردم و روی شانه اش گریه کردم. به جای اینکه من را همانطور که انتظار داشتم، از خود دور کند، کاری انجام نداد. گریه کردم و گریه کردم. ژاکتش را خیس کردم اما او اعتراض نکرد. هیچ چیزی نگفت. در سال چهارم، داغ ترین سال ما، یول بال برگزار شد و من برای درخواست رون از خودم منتظرم ماندم. حتی درخواست ویکتور کرام، بازیکن معروف کوییدیچ بلغارستانی را سه بار رد کردم. به امید رون که البته هیچ اتفاقی نیفتاد. رون هرگز از من نپرسید و یک هفته قبل از جشن، من ناامید و صدمه دیده بودم. رک و پوست کنده از ویکتور خسته شده بودم. بنابراین گفتم بله. اگر رون قرار بود مرا ببرد، پس می برد. اینکه بگوییم رون عصبانی بود، یک دروغ بزرگ است. رون داشت منفجر می شد و دود می کرد و در آن عصبانیت، به طور غیر مستقیم اعتراف کرد که او باید کسی می بود من با او به جشن می رفتم. خیلی خوش حال شده بودم. او با افشای آن اطلاعات ممکن است فاش کرده باشد که شاید، فقط شاید این دوست داشتن دو طرفه است. آن شب با لبخندی غول پیکر بر لب و احساسی گرم در قلبم خوابیدم. سال پنجم، دوست داشتن من به سرعت به عشقی تبدیل شد که آنقدر قوی بود که گاهی نمی توانستم جلوی آن را بگیرم. هر سال تحمل این عشقی که به پسر زنجبیلی احمق داشتم سخت تر می شد. مخصوصا همین پارسال. از زمانی که شروع به جمع آوری نفرات برای ارتش دامبدور کردیم، زمان زیادی را با هم گذراندیم. هری در دنیای خودش بود و مارا در دنیای تاریک رها کرده بود. بنابراین من و رون را به خودمان واگذار کرد. در حال حاضر، فقط می دانستم که قلبم از عشق او پر شده بود و هیچ پسر دیگری نمی توانست جای او را در قلب من بگیرد. در حالی که روی تخت غلت می زدم تصمیم می گیرم که به جمع کردن وسایلم ادامه دهم. مدت زیادی طول نکشید تا همه ی وسایم را جمع کردم. در حالی که در چمدان را می بستم، به تمام خاطراتم با رون لبخند می زنم. برمی گردم که ببینم همه چیز را برداشته ام یا نه. بلیط قطار؟ دستی به جیب شلوارم زدم. لباس؟ کتاب ها؟ 
_ هرماینی. اگه الان نری قطار رو از دست می دی.》صدای مادرم را از طبقه ی پایین می شنوم. 
_ اومدم مامان.》به سمت میزم چرخیدم. عکس سال گذشته ی خودم و رون را برداشتم و او را بوسیدم. قلبم از هیجان داشت در سینه ام حرکات موزون انجام می داد. فقط یک ساعت دیگر تا دیدن بهترین دوستم هری، و پسری که مخفیانه دوستش داشتم، رون، باقی مانده بود. اوه! و البته جینی.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.