تالار وحشت ۱: دروغگو دروغگو

نویسنده: DreamWalker866

۲۸


  اشاره ای به جک دیگر کردم و گفتم:
- تو!
او یک قدم به عقب برداشت، چشم هایش را به طرف من تنگ کرد و گفت:
- من؟ من چی؟
گفتم:
- تو حرف منو باور میکنی! تو این داستانو باور داشتی. بنابراین برای من هیچ اتفاقی نمیافته! تو گفتی که من فقط به یه نفر احتیاج دارم که حرف منو باور کنه و اون یه نفر هم تو هستی!
اما بر خلاف انتظارم، او زیر خنده زد.
گفتم:
- من برنده شدم! من حالا میتونم به دنیای خودم برگردم!
او سرش را به طرفین تکان داد و دوباره خندید.
پرسیدم:
- کجاش خنده داره؟ من دقیقا همون کاری رو کردم که تو گفتی باید انجام بدم. یه نفر رو پیدا کردم که حرفمو باور کنه. تو! بنابراین من دیگه مشکلی ندارم.
همچنان که میخندید، جواب داد:
- خیر! اصلا هم اینطور نیست. آخه من دروغ گفتم.
با حیرت پرسیدم:
- تو چی؟
گفت:
- یادت باشه که من، تو هستم! جک عزیز، من دقیقا نسخه خودت هستم.
تو جک هستی و من هم جک هستم. ما دو تایی یکی هستیم، مگه نه؟ بنابراین منم بعضی وقت ها قصه هایی سر هم میکنم.
به سختی آب دهانم را قورت دادم.
- یعنی این که....یعنی این که....
ناگهان
خودم را ضعیف تر حس کردم. تلو تلو خوران به طرف چمن حیاط جلو رفتم. محکم به تنه درخت خوردم.
باد مرا به عقب راند. پشتم را محکم به تنه درخت فشردم.
نجواکنان گفتم:
- یعنی این که این راه برگشت به دنیای خودم نیست؟
او دستش را روی دهانش گذاشت و گفت:
- وای! فکر کنم منم یه دروغ کوچولو گفتم.
با ناراحتی گفتم:
- ولی.....ولی این خیلی بی رحمی بود.
شانه اش را بالا انداخت و گفت:
- خوب که چی؟ فراموش نکردی که من تو
هستم؟ من از هر لحاظ خود تو هستم؛ به جز این که من به اینجا تعلق دارم و تو نداری.
باد مرا از جا کند. محکم تنه درخت را چسبیدم تا پایم را روی زمین نگه دارم.
گفت:
- تو داری محو میشی! تو عملا رفته به حساب میایی.
به دست هایم نگاه کردم. کاملا پشت آنها را میدیدم. بازوهایم نیز به تدریج بی رنگ شده بودند و از درون آنها، زمین را میدیدم.
باد دوباره از جا بلندم کرد. به سمت تنه درخت شیرجه زدم و بازوان ضعیفم را دور آن حلقه کردم.
دریافتم که به زودی باد مرا خواهد برد؛ مثل یک برگ خشک! شدیدا احساس ضعیف شده بودم. ضعیف و بی حس! همچنان که به تنه درخت چسبیده بودم، با لحنی التماس آمیز گفتم:
- تو قصد نداری به من کمک کنی؟ میخوای همین طور اونجا بایستی و اجازه بدی محو بشم؟
گفت:
- کاری از دست من بر نمیاد. دیگه خیلی دیر شده!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.