سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه لیانا، زنگ و زدم ولی کسی جواب نمیداد زنگ و محکم و طولانی نگهداشتم یه خانمی ایفون و برداشت و گفت _چه خبرته؟ مگه سر اوردی؟.
: در و باز کن.
_شما؟.
: به تو ربطی نداره گفتم در و باز کن باید رسول بی همه چیز و ببینم.
_رسول خونه نیست.
بعد گوشی و گذاشت باورم نمیشد با وجود دخترِ من، یکی دیگه داره ایفون و جواب میده کلید داشتم در و باز کردم و با اسانسور رفتم طبقه چهار و در زدم و بلند گفتم: رسول، میدونم اونجایی، در و باز کن تا نشکستمش.
ولی صدا نمیومد محکم در و کوبیدم و گفتم: رسول، مگه با تو نیستم بی وجود، در و باز کن ببینم چه غلطی کردی؟.
انقد صدام بلند بود که همسایه ها اومده بودن و نگاه میکردن یکی گفت _چه خبرته مرد؟ ساختمون و گذاشتی رو سرت؟.
: رسول بی غیرت کجاست؟.
_نمیدونم، شاید رفته سرکار.
نشستم رو پله و گفتم: خیلی خب میشینم تا بیاد.
در باز شد و یه خانمی گفت _رسول نیست رفته مسافرت، تو هم انقد بشین تا زیر پات علف سبز شه.
خواست بره تو که بلند شدم و رفتم سمتش و در و هل دادم پشتش وایستاد و گفت _چیکار میکنی حیوون؟.
:حیوون تویی و اون رسول بی پدر، در و باز کن تا نشونت بده بازی با احساسات و زندگی مردم، یعنی چی.
همون اقایی که گفت رسول سرکاره اومد نزدیک و گفت _چیکار میکنی مسلمون؟.. خانمه، دست از سرش بردار.
:چی میگی حاجی، اینجا خونه دخترمه، این بی لیاقت ها سر دخترم کلاه گذاشتن و اینجا رو تصرف کردن.
خانمه موفق شد در و بست وقتی مطمئن شدم پشت در نیست کلید و انداختم و در و باز کردم خانمه از ترس هینی کشید رسول و دیدم که از اتاق سرک میکشید بیرون تا خیالش راحت بشه که کسی نیست و رفتم نزدیک و یقه شو گرفتم و گفتم: چیکار کردی حیوون؟... چطور تونستی به دختر من خیانت کنی؟.
قدش از من ده سانت بلندتر و هیکلی تر بود گفت _یقه مو ول کن... دخترت خودش گذاشت و رفت به من چه؟.
: بیشرف تو دخترمو زدی میخواستی خفه اش کنی انتظار داشتی بمونه.
دستم و از یقه اش کشید و گفت _ازتون شکایت میکنم، شما بهم دروغ گفتین اون دختر تو نیست معلوم نیست از کدوم خراب شده ای پیداش کردی و سر من کلاه گذاشتی.
: ما سرت کلاه گذاشتیم یا توِ کثافت که خونه رو از چنگش دراوردی؟.
_خودش زد به نامم، من فقط گفتم میخوام وام بگیرم گفت حوصله بانک اومدن ندارم، میزنم به نامت، خودت هرکار دوست داری بکن.
: عوضی، تو مثلا شوهرشی تو مثلا غیرت داری که دست روش بلند میکنی، دوستِ پدرش باید بیاد از دستت نجاتش بده... این زنیکه کیه که بخاطرش به دخترم پشت کردی؟.
_به شما ربطی نداره.
:عه؟ خیلی خب تو هم دیگه به دختر من ربطی نداری همین فردا میای دادگاه، امضاء میدی و دخترم و طلاق میدی شما رو به خیر و ما رو به سلامت.
با لبخند نگاهم میکرد که اعصابم بیشتر خرد میشد گفت _طلاقش نمیدم.
: تو غلط میکنی.
_طلاقش بدم که چی؟.. بره پی هرزگی.
کنترلم و از دست دادم و یه سیلی خوابوندم زیر گوشش و گفتم : هرزه تویی که با وجود همسرت، پای این آشغالا رو به خونه و تختت باز میکنی.. فردا میای دادگاه، واگرنه با مامور میام دم خونه.
_ میخوای چی بگی به پلیس؟.. بگی میخوام زورکی طلاقِ دخترخونده ام و بگیرم شوهرش طلاق نمیده... من همین الانم میتونم ازتون شکایت کنم به جرم نگه داشتن زنم تو خونه تون.
: تو خیلی پرویی...میدونی اگه ببرمش پزشک قانونی بخاطر ضرب و شتم چه بلایی سرت میارن.
_ترسیدم... اون الان دو هفته است از خونه اش فرار کرده از کجا معلوم که تو خیابون یا خونه ی تو، این اتفاق براش نیفتاده باشه.
:شاهد دارم، رفیقم و زنش.
_به روباه میگن شاهدت کیه میگه دمم.
: فردا تو دادگاه میبینمت.
_نمیام.. طلاقش نمیدم.. هر غلطی میخوای بکن.
:آشغال، اگه من نبودم تو همون بچه گدای بیچاره میموندی، حالا برای من زبون دراوردی.. لیاقتت همین آشغالان.
_حرف دهنت و بفهم، آشغال تویی و دخترت که بهم دروغ گفتین.
: مشکلت چیه؟.. پول؟ .. خب میگفتی من سر تا پات و طلا میگرفتم چرا با دخترم این کار و کردی؟.
با تعجب گفت _چی؟... اون دختر تو نیست.
:درسته دختر خونیم نیست ولی به اندازهی بقیه بچه هام سهم میبره فقط خواستم بدونی بین لیانا با بقيه هیچ فرقی نذاشتم و نمیذارم، تو هم برو پی زندگیت، بعدا میفهمی کی و از دست دادی؟.
از خونه اون آشغال زدم بیرون و بلافاصله رفتم خونه، امن ترین جای ممکن، تا در و باز کردم لیانا اومد نزدیک و گفت _بابا خوبی؟... نگرانت شدم چرا تلفنت و جواب نمیدی؟.
بغلش کردم و گفتم : ببخشید دخملی، متوجه نشدم که زنگ زدی.. چقد نگرانی؟...دستات چرا انقد سرده؟.
_اون بی وجود بهت بی احترامی نکرد.
:نه قربونت برم همچی خوب پیش رفت.
نفس عمیقی کشید و برگشت تا بره تو اتاقش، نصف پله ها رو بالا رفته بود که وایستاد و دستش و به نرده ها گرفت و نشست با نگرانی رفتم پیشش و گفتم :خوبی دختر؟.
دستش و رو سرش گرفته بود گفت _خوبم.. سرم گیج رفت.. چند وقتیه کمرمم درد میکنه.
بغلش کردم و گفتم : خب تو داری مامان میشی، طبیعیه.
یه لبخند بی جون زد یهو از حال رفت و افتاد تو بغلم، با ترس نگاه میکردم تکونش دادم ولی جون نداشت کیانا که پایین وایستاده بود گفت _چیشد؟.. لیانا چرا بیهوش شد؟.
سریع اومد بالا تو صورتش میزدیم تکونش میدادیم ولی اون بی حال بود بغلش کردم و رفتم پایین و گذاشتمش تو ماشین. کیانا خواست بشینه گفتم: تو کجا؟ برو خونه،داداشات تنهان.
_بابا بذار بیام، نگرانم.
:گفتم برو تو، مواظب داداشات باش.
بعد نشستم و حرکت کردم تکونش میدادم صداش میزدم ولی جواب نمیداد انگشتم و گرفتم جلو دماغش، با زور نفس میکشید ترافیک بود هی بوق میزدم تا ماشینا برن کنار، ولی خیلی ترافیک سنگینی بود با زور یه گوشه نگهداشتم و لیانا رو بغل کردم بعد از قفل کردن ماشین، رفتم سمت بیمارستان، سنگین شده بود مجبور بودم از بین ماشینا برم اون سمت خیابون، خیلی شلوغ بود با زور ردش کردم و فقط میدویدم تا اینکه رسیدم به جای خلوت، تاکسی گرفتم و بقیه راه و با تاکسی رفتم وقتی رسیدیم لیانا رو گذاشتن رو تخت و بردنش. منم همراهشون میرفتم و توضیح میدادم چیشده.
رفتن سونوگرافی و گفتن بچه مرده، باید سریعتر عملش کنن، دلم راضی نبود ولی زنگ زدم به رسول، اون باید میومد و امضا میکرد خودم هم میتونستم ولی به این فکر میکردم که رسول میتونه به جرم سقط بچه، ازمون شکایت کنه میخواستم خودش بیاد تا خیالمون راحت باشه تا لیانای منو اذیت نکنه زنگ زدم خواست از زیر اومدن دربره تهدیدش کردم میبرمش پزشک قانونی، ترسید و اومد میدونست اگه کار به قانون بیفته براش گرون تموم میشه زود خودش و رسوند و گفت _چه اتفاقی افتاده؟.
:از دکترش بپرس.
رفت سراغ دکتر و گفت _چیشده آقای دکتر؟ چرا خانمم بیهوشه.
_متاسفانه به شکمشون ضربه خورده و موجب مرگ جنین شده و باید سریع تر عمل بشه و جنین خارج بشه.
رسول برگشت سمت منو گفت _کار شما بود؟...شما بچه ی من و کشتین.
:تند نرو اقا رسول، لیانا خیلی وقته که درد داره تو کسی هستی که بچه تو کشتی با ضربه هایی که بهش زدی با فشار روانی که براش ایجاد کردی مثل بچه ی ادم میری رضایت نامه رو امضا میکنی و بعد گورتو گم میکنی تا چشمم به چشمت نیفته.
_معذرت میخوام... من نمیخواستم اینجوری بشه اصلا نمیدونستم لیانا بارداره... اون ساناز عوضی، گولم زد واگرنه من لیانا رو خیلی دوست دارم.
حالم ازش بهم میخورد حالا که فهمید لیانا هم سهم میبره افتاده رو دورِ معذرت خواهی. با عصبانیت گفتم :برو برگه رو امضا کن دخترم زیاد وقت نداره.
اروم و سر به زیر رفت سمت پرستاری ،باید ادب بشه کیانا چند باری زنگ زده بود بهش گفتم بچه سقط شده ولی بجای ناراحتی گفت _چقد عالی ،حالا ابجیم میتونه از اون پست فطرت جدا بشه.
پشت در اتاق عمل منتظر بودم ولی خیلی طول کشید...