اِبرو خنثی نگاهش کرد، پس از مکثی دوباره روی میز خم شد و دستانش را رویش گذاشت که فاصلهشان کمتر شد. چشم در چشم گفت:
- میدونی بابام چی میگه؟ به این باور داره که میرها روباهن، اعتماد بهشون خلاف محضه. (صاف ایستاد) شاید دلیل این درگیری و نفرت رو ندونم؛ اما... به بابام اعتماد دارم!
و از مقابلش رد شد.》
پیشانیش را روی دستش گذاشت و با چشمانی بسته، اخمو لب زد.
- نرو!
با یادآوری دوباره حرفش که او را به روباه نسبت داده بود، لبخند تلخی زد و قطره اشکی از زیر پلکهای بستهاش چکید. قطره بعدی هنگامی بود که دانست هیچ فرقی با یک روباه تنها ندارد، تنها و بی کس.
آهی کشید و سرش را بالا آورد که چشمش به اِبرو خورد، مشغول قدم زدن در حیاط بود. با غیظ دندان به روی هم فشرد و پرده را محکم کشید.
از پنجره فاصله گرفت. بایستی به گونهای از شر آن دکتر خلاص میشد، دیگر از فرار خسته شده بود، باید فکری برایش میکرد. هرگاه که او را میدید، بی اختیار حالش دگرگون میشد و او این را نمیخواست، به هیچ وجه!
***
- طوبی!
اِبرو از صدای دنیز به طرفش چرخید، دنیز لبخندی کوچک زد و به سمتش نزدیک شد.
- خسته نشدی؟ چند ساعته فقط داری راه میری.
اِبرو تازه متوجه درد پاهایش شد؛ اما افکاری که قصد دیوانه کردنش را داشتند، تمامی نداشت.
آهی کشید و گفت:
- تو فکر بودم.
- مزاحمت نیستم؟
اِبرو لبخندی خسته زد.
- اتفاقاً خوشحال میشم اگه یک همصحبتی پیدا شه، دیگه دارم از تنهایی کلافه میشم.
روی تاب دو نفره نشستند، دنیز متاسف به حرف آمد.
- من واقعاً بابت این موضوع متاسفم، لطفاً ما رو ببخش.
اِبرو آهی کشید و حرفی نزد. دنیز خیره به روبهرو گفت:
- تو من رو یاد یک نفری میندازی، شباهتت با اون خیلی زیاده.
اِبرو سوالی نگاهش کرد که دنیز با لبخند به سمتش چرخید و گفت:
- زن داداشم بود، اون هم مثل تو شغلش سر و کله زدن با بیمارها بود. (تکخند) واقعاً نمیتونم این همه وجه اشتراک رو هضم کنم؛ اما رفتار تو باعث میشه باور کنم که تو اون نیستی.
اِبرو آرام لب زد.
- اسمش اِبروئه؟
دنیز متعجب گفت:
- تو از کجا میدونی؟
اِبرو نفسش را آه مانند آزاد کرد و از او روی گرفت:
- دیشب برادرت مدام من رو با این اسم صدا میزد.
دنیز با لحنی غمگین گفت:
- براش ناراحتم، اون بیشتر از همهمون ضربه خورده.
- میتونم یک سوال ازت بپرسم؟
- اوهوم.
- اوغلوها کیان؟ توی این مدتی که اینجا بودم، در موردشون زیاد حرف زدین و متوجه شدم میونه خوبی باهاشون ندارین.
- آه درست فهمیدی.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳