بخت سوخته : ۱۸

نویسنده: Albatross

طوبی به چشمان متکبرش نگاه کرد، با لحنی خشک و رسمی گفت:

- من تمام تلاشم رو برای نجات بیمارهام می‌کنم دکتر اغوز.

با ایستادن دوباره آسانسور کیوانچ صاف ایستاد؛ اما قبل از این‌که آن‌ها را ترک کند، رو به اسما گفت:

- اگه کارتون تموم شده، تو اتاق دویست و سه می‌بینمتون.

به محض بسته شدن در اسما با قیافه‌ای آویزان و تکیه به آسانسور روی پنجه‌هایش نشست. طوبی به حالش تاسف می‌خورد، نمی‌دانست اسما چگونه آن مرد خودبین را تحمل می‌کند.

- خدا رحمتت کنه.

اسما چشمانش را بست و زمزمه وار لب زد.

- بیچاره شدم!

اسما با اکراه از طوبی جدا شد و طوبی نیز به طرف اتاق بکتاش رفت. نخست وضعیتش را بررسی کرد، همچنان تغییری نکرده بود. دستش را در میان موهای مشکیش سُراند، کمی چرب بودند، ناخن‌هایش هم بلند شده بودند، بایستی به پرستارها سفارش می‌کرد بیشتر به او رسیدگی کنند.

چشمانش به خاطر چسب‌هایی که روی پلک‌هایش قرار داشت، بسته بود. نسبت به شب اول کمی ضعیف‌تر به نظر می‌رسید؛ ولی با این حال هیکل چهارشانه‌اش بیشتر تخت را اشغال می‌کرد.

ناخودآگاه آهی از سینه‌ طوبی گریخت. این بیمار برایش زیادی ترحم برانگیز بود، گویا واقعاً کسی را نداشت که پی به حالش ببرد و برای شفایش دعا کند، حتی آن رفیقی هم که ادعای برادریش را می‌کرد، مدتی میشد که او را ندیده بود. به بکتاش حق می‌داد که برای ماندن و رفتن مردد باشد، برای چه می‌ماند، وقتی که کسی را نداشت منتظرش باشد؟ اما با این وجود چرا این جهان تاریکش را ترک نمی‌کرد؟ شاید نوری اندک می‌دید که هنوز به حیاتش ادامه می‌داد.

روی تخت به سختی نشست و به سمت بکتاش خم شد، زیر گوشش آرام لب زد.

- لطفاً بیدار شو.



***



بولوت رو به عمر گفت:

- پیداش کردی؟

- بله آقا، تو ماشینه.

بولوت سرش را کج کرد تا بتواند از پشت سر عمر، مالک را ببیند. گستاخانه داخل ماشین نشسته بود و به او می‌نگریست.

چشم از او گرفت و گفت:

- بهش بگو بیاد.

عقب گرد کرد و به طرف خانه رفت. از دیدن پسر همسایه که روی پله‌هایی که به طبقه بالا ختم میشد، ایستاده بود، لحظه‌ای مکث کرد. به هیکل درشتش نگاه کرد، نسبت به سن کمش زیادی تپل بود. فقط منتظر بود تا هر چه سریع‌تر از شر این همسایه‌های فضول راحت شود. نفسش را کلافه از بینیش خارج کرد و دوباره گام برداشت.

بولوت نگاهی به سر تا پای مالک انداخت، رنگش تیره‌تر شده بود، گویا ایام به کامش نبود.

مالک دستی به بینیش کشید و گفت:

- فرمایشتون چی بود که ما رو احضار کردین؟ هه فقط یک نشون می‌دادین، کافی بود.

بولوت توجه‌ای به لحنش که با تمسخر ادا شده بود، نکرد و جدی گفت:

- برات یک کار سراغ دارم.

از سکوتش ادامه داد.

- لازمه از بیمارستان دو نفر رو خارج کنیم.

مالک ابرویی بالا انداخت و با لب‌هایی کج شده گفت:

- غیر قانونی؟

- مگه کار تو غیر از این هم هست؟

مالک تک‌خندی زد و جواب داد.

- ما خیلی وقته این کار رو گذاشتیم کنار بولوت خان.

- باید باور کنم؟

- حالم نشون نمیده؟

بولوت نگاه دوباره‌ای به سر تا پایش انداخت. می‌دانست به خاطر شرایط نامساعدش مجبور شده آن زیر زمینی را که تمام زندگیش در آن خلاصه میشد، ترک کند.

- هوم پس رفتی تو کار خیر؟

- خیر که نه، فعلاً علافیم؛ ولی خب ما هم خدایی داریم دیگه.

جفت ابروهای بولوت بالا پرید، پس از مکثی گفت:

- خدات می‌دونه کار ما ضروریه، این‌بار پیروی از قانون برای ما شده خلاف.

- شرمنده، ما نیستیم.

- حتی اگه مزدش بتونه تو رو از این منجلاب بالا بکشه؟

گویا حرفش مالک را مردد کرده بود که با درنگ تک‌خندی زد و نگاهی کثیف حواله‌اش کرد.

- دیگه وقتی خدا می‌دونه بنده‌اش مجبوره، ما رو چی کاره؟

بولوت پوزخندی نثارش کرد. حالش برایش زیادی رقت انگیز بود؛ اما اجباراً بایستی از او استفاده می‌کرد، برای انجام کارش به او نیاز داشت.

مالک دست دوباره‌ای به بینیش زد و گفت:

- فقط یک چیزی، دم و دستگاهش با شما.

- نگران نباش، تو فقط دوربین‌ها رو سر زمان معین غیر فعال کن، فهمیدی؟

- آقا، مالک دو دو تا چهارتاش رو خیلی وقته انجام داده، نیازی نیست کار چند ساله‌ام رو بهم یادآوری کنین.

- ببینم چی کار می‌کنی!

بولوت از روی زمین بلند شد که به دنبالش عمر و مالک نیز ایستادند. بولوت خطاب به عمر گفت:

- بچه‌ها حاضرن دیگه؟

- بله آقا.

- مراقب باشین، کوچک‌ترین خطا تقاص گرونی برامون داره‌.

عمر سرش را به تایید تکان داد که بولوت گفت:

- خب دیگه بریم.



***



طوبی در حالی که مشتش را به شانه‌اش می‌کوبید، به طرف اتاقش که تنها چند قدم دیگر با او فاصله داشت، رفت.

- دکتر گوزل!

از صدای مردی جوان به عقب چرخید. با پرستاری که ماسکش نصف صورتش را پوشانده بود، مواجه شد. سوالی نگاهش کرد که پرستار قدمی نزدیکش شد و گفت:

- ببخشید دکتر، کسی با شما کار داره.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.