رمان[ ماه من : پارت ۲۵

نویسنده: mlynabkhtyary71

مرد : والا ما هم داشتیم میرفتیم این ماشین هم جلومون بود بعد یهو..‌‌.نمیدونم چیشد دیگه الانم زنگ زدیم آمبولانس الاناست بیاد.
نیلماه : اها باشه 
راه افتادم سمت خونه حالم خیلی بد بود آخه ماشین خیلی وحشتناک شده بود و ترس افتاده بود به جونم که راننده زندس یا نه؟
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد ، آقای احمدی بود .
احمدی : سلام دخترم 
نیلماه: سلام دکتر خوب هستین 
احمدی : ممنون، دخترم زنگ زدم بگم بیا بیمارستان یه بیمار اورژانسی داریم 
نیلماه: چشم ده دقیقه دیگه اونجام 
احمدی : بسلامت بیای دخترم خدافظ 
نیلماه: خدافظ 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.