رمان[ ماه من : پارت ۶۵

نویسنده: mlynabkhtyary71

بریم بیرون یکم حالو هوامون عوض بشه ؟!
نیلگون: بخدا یه همه کار ریخته سرم نمیتونم بیام اما یه وقت دیگه جبران میکنم ‌
نیلماه : باشه پس خدافظ
نیلگون : خدانگهدار خواهری جون 
وااااااای خدا نه به اون روزا که خسته بودم اینقدر سر کار بودم نه به الان که بی کارم .
توی حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد ریحانه بود !!!
نیلماه: جانم ؟!
ریحانه : بلد نیستی یه سلام بدی ؟!
نیلماه : سلام ، بفرمایید 
ریحانه : با بچه ها برای ناهار اومدیم بیرون میای ؟!
نیلماه : بعله چرا که نیام لوکیشن بفرست 
ریحانه :چشم ، میبینمت
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.