رمان[ ماه من : پارت ۲۹

نویسنده: mlynabkhtyary71

از اتاق اومدم بیرون ؛ حالم خوب نبود حتی نمیدونستم ساعت چنده ؟!
جون تو تنم نبود ولی خوانواده حامیم اومده بودن و مجبور بودن برم پیششون .
نیلماه :سلام ببخشید مزاحمتون شدم 
یه زنی پشتش به من بود و فک کنم مامان حامیم لیلا باشه و اون دختر خانوم هم خواهرش جانان بود .
زنه برگشت سمتم عه ..... این مگه همون زنه نبود تو کنسرت دیدمش ..خودشه!!
لیلا:سلام دخترم توروخدا بگو پسرم چطوره؟《گریه》
جانان : خانوم دکتر داداشم حالش خوبه ؟!《بغض》
نیلماه: حالش خوبه فقط ....
حمید : فقط چی دخترم ؟؟
نیلماه : فقط باید سه بار جراحی بشه جراحی اول رو انجام دادیم اگه هم مشکلی ندارین جراحی رو ادامه بدیم ؟!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.