رمان[ ماه من : پارت ۸۹

نویسنده: mlynabkhtyary71

بعد کلی بحث کردن و قهوه خوردن بلاخره بچه ها اومدن .
امروز یکم بیشتر موندیم چون فردا تعطیل بود و باید خودمونو برای کنسرت آماده میکردیم .
با خسته نباشید که حامیم گفت وسایلامونو جمع کردیم .
به سمت حامیم رفتم .
نیلماه : خسته نباشی حامی 《لبخند》  
حامی : ممنون ، تو هم خسته نباشی 《لبخند》
به سمت در خروجی رفتم و که صدای زنگ گوشیم مانع حرکتم شد .
نیلماه: بفرمایید 
_سلام . نیلماه جون 
نیلماه : ایسودا جونم تویی؟!
ایسودا : آره خودمم 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.