رمان[ ماه من : پارت ۹۵
0
18
1
110
بغلش کردم ؛خیلی وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم حدود چهار سالی میشد .
دلم براش یه ذره شده بود :-)
دو تا قهوه سفارش دادیم و نشستیم پای تعریف کردن.
نیلماه : خوب ایسو خانم 6 ماه پیش نامزد کردی منو دعوت نکردی؟《خنده》
ایسودا : شرمندم ولی مطمئن بودم که نمیومدی خیلی سرت شلوغ بود
راست میگفت اون اواخر حتی وقت سر خاروندن هم نداشتم .
نیلماه : عیبی نداره عروسیت جبران میکنی 《لبخند 》
ایسودا : چشم 《خنده》
بعد کلی صحبت ایسودا خدافظی کرد و رفت منم رفتم تا یه قهوه دیگه بگیرم تو راه بخورم .