رمان[ ماه من : پارت ۲۷
0
25
1
110
نیلماه: دکتر من خیلی خستم نمیتونم این عمل انجام بدم
احمدی : مجبوری دخترم آقای رضایی رفته سفر فقط تو هستی
نیلماه : دکتر لطفا من نمیتونم هم خیلی خستم هم میترسم با این حالم یه بلایی سرش بیارم
احمدی : رو حرف من حرف نزن دیگه
نیلماه : چشم
احمدی : موفق باشی
نیلماه: ممنون
از اتاق اومدم بیرون ؛ میخواستم همونجا خودمو بکشم وااای خدا چقدر تو سیریشی آخه احمدی بابا ولمون کن بریم بکپیم من دارم میمیرم .
رفتم از ارغوان بپرسم بیمارمونو بردن اتاق عمل یا نه؟
نیلماه: ااررغوواان
ارغوان : ها ؟؟ چته ؟؟
نیلماه: بیمار اورژانسی رو آوردن؟؟