رمان[ ماه من : پارت ۴۱
0
24
1
110
نیلماه: سلام
لیلا : سلام دخترم تورو خدا رو پسرم خوبه ؟!
نیلماه : پسرتون سالمه سالمه امروز هم میبریمش
آی سی یو و انشاالله وقتی که بهوش اومدن باید معاینه بشن اگه مشکلی نداشتن مرخص میشن .
لیلا : خیلی ممنونم ازت دخترم
نیلماه: خواهش میکنم وظیفه بود .
حامیم و بردن آی سی یو و رفتم ببینمش .
همین که وارد شدم صورت باند پیچی شدش رو که دیدم. بغض گلومو گرفت.
رفتم کنارش نشستم و بهش نگاه کردم .
نیلماه : خونمونو هم برام نخوندی
حامیم : من اینجا دارم میمیرم تو به فکر خودتی
صدای حامیم بود ؟! یعنی بهوش اومده ؟!
نگاه کردم دیدم ..بعله .. آقا بهوش اومده .
نیلماه: سلام آقا حامیم
حامیم : علیک سلام