رمان[ ماه من : پارت ۶۰

نویسنده: mlynabkhtyary71

نیلماه: سلام سلام 
نیما : سلام دایی جون خوبی 
نیلماه: سلام بر دایی خودم 
بغلش کردم و اونم روی سرمو بوسید .
نیلماه : زن دایی کجاست ؟!
نیما : زن داییت با مامانت تو آشپز خونن
رفتم تو آشپزخونه و مامان و زن دایی رو در حال غیبت کردن دیدم.《?》
نیلماه : سلام آرزو جون 
آرزو : سلام خوشکلم خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود .
نیلماه : منم همینطور ، مروارید کجاست ؟!
آرزو : تو اتاق توعه 
از پله ها رفتم بالا و در اتاقمو باز کردم .
مروارید خوابیده بود ؛ رفتم سمتش واای خدا یه ساله که ندیدمش .
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.