رمان[ ماه من : پارت ۶۰
1
19
1
110
نیلماه: سلام سلام
نیما : سلام دایی جون خوبی
نیلماه: سلام بر دایی خودم
بغلش کردم و اونم روی سرمو بوسید .
نیلماه : زن دایی کجاست ؟!
نیما : زن داییت با مامانت تو آشپز خونن
رفتم تو آشپزخونه و مامان و زن دایی رو در حال غیبت کردن دیدم.《?》
نیلماه : سلام آرزو جون
آرزو : سلام خوشکلم خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود .
نیلماه : منم همینطور ، مروارید کجاست ؟!
آرزو : تو اتاق توعه
از پله ها رفتم بالا و در اتاقمو باز کردم .
مروارید خوابیده بود ؛ رفتم سمتش واای خدا یه ساله که ندیدمش .