رمان[ ماه من : پارت ۳۰
0
24
1
110
حمید : نه دخترم مشکلی نیست
برگشتم برم که یکی از پشت کشیدم .
لیلا : دخترم توروخدا قول بده پسرمو سالم بهم برگردونی 《 گریه 》
نیلماه : بهتون قول میدم پسرتون تا دوهفته دیگه سالم میدم دستتون
جانان: خیلی ممنون خانوم دکتر 《 بغض 》
رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم و رفتم خونه ؛ وااای خدا ساعت 7 صبح بود .
داشتم از خستگی و بی خوابی میمردم .
همین که سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد .
با آلارم گوشیم پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم.
امروز دومین عمل حامیم بود .
بدون اینکه صبحونه بخورم از خونه زدم بیرون .