رمان[ ماه من : پارت ۶۲
1
21
1
110
نرگس : نیلماه ، مرواریدم بیاین پایین شام حاضره《داد》
من و مروارید بهم نگاه کردیم و باهم زدیم زیر خنده .
بعد شام یکم توی جمع نشستم بعد رفتم خوابیدم .
صبح با صدای مامان نرگس صحر خیزم پاشدم .
ساعت 8:00رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم رفتم پایین .
نیلماه : صبح بخیر مامان سحر خیزم
نرگس : صبح بخیر ، کجا بسلامتی
نیلماه : گفتم که امروز کار دارم
نرگس : باشه حداقل بیا صبحونه بخور
نیلماه : نه مامان دیرم میشه شما بخور نوش جون
نرگس : باشه پس خدافظ
نیلماه: خودافیضِ شما
سوار ماشین شدم و به سمت آدرسی که مهسا بهم داده بود راه افتادم .
بعد از نیم ساعت یا چهل دقیقه بلاخره رسیدم .